يكشنبه ۱۹ دی ۰۰
امروز بالأخره آمدم تا درِ این خانه باز کنم. حالا ده ماه که از آخرین باری که اینجا بهروز شده میگذرد.
روزی که این خانه را ساختم، با خودم عهد کردم تنها وقتی بنویسم که حرفی برای گفتن داشته باشم. من هیچ وقت اینجا دنبال تمرین نوشتن نبودهام. تمرینهایم را پیشتر کردهام.
حالا دیگر وقت مناسبی برای نوشتن صفحات روزانه نیست، برای به هر قیمتی نوشتن. از من گذشته.
من اینجا را ساختهام تا حرفهایم توی دلم نماند، تا افکارم پراکنده نشود. اینجا را ساختهام تا وقتی فکر و خیالم شلوغ شد، بتوانم هرچه روی هم تلنبار شده را بیرون بریزم و آرامشی پیدا کنم.
اما جنس غیبت روزهای گذشتهام، این نیست که گفتم! اتفاقاً تمام این مدت، حرفهای زیادی برای گفتن داشتهام. کتابهایی خواندهام که مایلم در موردشان بنویسم، فیلمهایی دیدهام که باید مرور کنم، تجربیاتی به دست آوردهام که لازم است بازگو شوند و کارهایی کردهام که دوست دارم برایتان تعریف کنم. و البته همهی اینها را خواهم نوشت. خیلی زود...
صادقانه بگویم: غیبت این روزهای من بیش از هرچیز معلول دو چیز است. یکی تعلل و امروز و فردا کردن برای نوشتن. عادت بدی پیدا کردهام و یاد گرفتهام خیلی راحت کار امروز را به فردا حواله دهم. این خوب نیست، دوست ندارم اینطور باشم.
و آن دیگری شلوغی طاقتفرسای چندماه اخیر که فرصت هرکاری را از من گرفت و در مورد آن گفتنی زیاد دارم. شاید باورتان نشود ولی همین پست، از ابتدای مهرماه نصفه نیمه مانده و معطل چند خط تکمله و یک بازخوانی برای انتشار بود.
با این حال، اینها که گفتم به معنی آن نیست که ارتباطم با قلم قطع شده. تمام این مدت را نوشتهام؛ بدون وقفه. ولی چه فرقی میکند؟ وقتی نتوانی در خانهی خودت را باز کنی، آذین کردن خانهی دیگران حالت را خوب نخواهد کرد.
بگذریم؛ خواستم بگویم بازآمدم تا بنویسم. آمدم بنویسم تا بیش از این، کار امروز را به فردا نیندازم. حرفهای زیادی برای گفتن دارم، اگر گوشهایتان بیکار است حسابی مراقب باشید! قصد کردهام سرتان را درد بیاورم...