دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


بحران مدیریت در مدیریت بحران

دولت روحانی در برابر کرونا

تقریبا میانه‌ی اردیبهشت ماه، وقتی آمارها پایین آمد، تب کرونا آرام‌تر شد و اوضاع قدری ثبات پیدا کرد، یک سوال عجیب در ذهنم شکل گرفت. چطور شد که توانستیم از پس مشکلی به این بزرگی بربیاییم؟ آن هم وقتی در تحریم همه‌جانبه هستیم و حتی داروی کافی به دستمان نمی‌رسد؟ 

اصلا چطور شد که کشورهای تا بن دندان مجهز اروپایی، در منجلاب کرونا اسیر شدند، و ما که از نظر تجهیزات و امکانات در سطح آن‌ها نیستیم، از پس مشکلی به این بزرگی برآمدیم؟

اصلا برای من، که در تمام طول این هفت سال، دولت روحانی را به بی‌تدبیری و ناکارآمدی شناخته‌ام، باور پذیر نمی‌نمود که او بتواند چنین وضعیت بغرنجی را مدیریت کند. به راستی چطور ممکن است دولت یازدهم و دوازدهم، که ثابت کرده استاد بحران‌سازی و مشکل آفرینی است، بتواند «مدیریت بحران» کند؟!

ابتدا به روایت رسانه‌های رسمی شک کردم. برای همین، سراغ دوستان پزشک و پرستار رفتم و از چندنفر که در شهرها و استان‌های مختلف، مشغول خدمت رسانی به بیماران کرونایی بودند پرس و جو کردم. تایید کردند که اوضاع آرام‌تر شده و به وضعیت امیدوار کننده‌ای رسیده‌ایم.

شنیدن چنین خبری، خوشحالم کرد. بیماری در آستانه‌ی کنترل شدن بود و ما مرحله‌ی دشوار کار را پشت سر گذاشته بودیم. از خودم شرمنده شدم که نسبت به دولت بی‌انصافی به خرج داده بودم. به نظر می‌رسید دولت تدبیر و امید، بالاخره تکانی به خود داده و بر خلاف همیشه، بحران را کنترل کرده و بر اوضاع مسلط شده است.

با این وجود، مدت زمان زیادی نگذشت که از این دیدگاهم نیز پشیمان شوم! بیماری دوباره اوج گرفت، تعداد مبتلایان، تعداد موارد بستری شده و در نتیجه تعداد جان باختگان دوباره افزایش یافت و این بار، حتی از بار نخست نیز پیشی گرفت.

و همه‌ی این‌ها در حالی بود که کشورهای اروپایی و آمریکای لاتین، که روزی قربانگاه کرونا قلمداد می‌شدند، بر اوضاع مسلط شده و تعداد تلفات و خسارات را کنترل کرده بودند.

حالا ما، جزء رتبه‌های بالای تعداد مرگ و میر روزانه در جهان هستیم و همه‌ی این‌ها مرهون بی‌تدبیری و بی‌کفایتی دولت تدبیر و امید (!) است.


حیات فردی به فدای حیات اجتماعی

اعتراضات ضدنژادپرستی در آمریکا

به گمان من، التهاب اجتماعی این روزهای ایالات متحده‌ی آمریکا، که ناشی از اعتراض به تبعیض نژادی است، آن هم در برهه‌ای از زمان که این کشور پرچم دار تعداد مبتلایان و قربانیان کرونا در جهان است، بیش و پیش از هرچیز یک پیام مهم دارد: برای انسان‌ها، سلامت اجتماعی بااهمیت‌تر از سلامت فردی است.

آمریکا، قاره‌ای است که تاریخ معاصرش با تبعیض نژادی گره خورده است. ورود اروپاییان به این خشکی منزوی در میان اقیانوس‌ها، برای بومیان خوش‌یمن نبود. دیدگاه‌های ضدانسانی و نژادپرستانه‌ی تازه‌وادان، به سرعت خود را نشان داد و آن‌ها را به قاتلان بی‌رحم میزبانان ساده‌دلشان بدل کرد. نسل‌کشی‌های گسترده، غارت ثروت بومیان، برده‌گیری و اخراج آن‌ها از زمین‌هایشان تنها بخشی از سوغاتی بود که این مهمان‌های ناخوانده برای ساکنان دیرینه‌ی این سرزمین به ارمغان آوردند.

پس از آن، بردگان سیاه‌پوست آفریقایی، که برای کار در کشتزارها یا معادن، به اجبار به این قاره آورده می‌شدند، به هدف اصلی اقدامات ضدانسانی مالکان جدید آمریکا بدل گشتند.

بردگانی که ساعت‌های طولانی در طول روز، بدون استراحت به کار مشغول و با کوچیک‌ترین سرپیچی یا امتناعی از فرمان ارباب به سخت‌ترین و بی‌رحمانه‌ترین شکل ممکن مجازات و شکنجه می‌شدند.

این وضعیت، تا سال 1862 و صدور اعلامیه‌ی آزادی بردگان ادامه یافت. پس از این تاریخ، به تدریج وضعیت بردگان تغییر کرد اما بهتر نشد! آن‌ها، این بار به نیروی کار ارزان جامعه‌ی جدید صنعتی تبدیل شدند. نیروی کار ظاهرا آزادی که ناچار بود با دستمزد کمتری، نسبت به سفیدپوستان به کار مشغول شود.

از آن پس، هرچند بساط برده‌داری به شیوه‌ی سنتی برچیده شد، اما سیاه‌پوستان و سرخ‌پوستان، همواره از حقوق کمتری نسبت به سفیدپوستان برخوردار بودند. با تداوم ورود مهاجران تازه از کشورهای آسیایی به ایالات متحده، این تبعیض به سایر اقلیت‌های قومی نیز تسری یافت.

تبعیض نژادی سیستماتیک و سازمان یافته، پدیده‌ای است که مدت‌هاست نظام سیاسی آمریکا را درگیر خود کرده است. پدیده‌ی شومی که آفریقایی‌تبارها را - به دلیل دیدگاه دیرینه‌ی سفیدپوستان نسبت به آن‌ها- بیش از سایر اقلیت‌های قومی و نژادی در معرض ظلم و ستم قرار داده است.

وقتی از تبعیض نژادی سازمان یافته حرف می‌زنم، منظورم چیست؟

سیاه‌پوستان، در مقایسه با سفیدپوستان، در شرایط مساوی، بیشتر به زندان می‌روند، بیشتر دچار فقر هستند، خدمات درمانی کمتری دریافت می‌کنند و مرگ و میر بیشتری دارند.

نمونه‌ی بارز این تبعیض را در همین بحران کرونا می‌توان مشاهده کرد. سیاهپوستان، بیشترین میزان ابتلاء و مرگ و میر نسبت به دیگر گروه‌ها را دارند و در بعضی از ایالت‌ها 70% کل جانباختگان، آفریقایی‌تبار هستند. (+

حال، در این وضعیت، یک سیاهپوست به دلیل این که توسط فروشنده‌ای به ارائه‌ی پول تقلبی متهم شده، به شکل وحشیانه‌ای زیر زانوهای پلیس آمریکا جان می‌سپارد. پولی که البته بعدا مشخص می‌شود تقلبی هم نبوده!


روزگار فارسی در هند

 

در صورت تمایل به شنیدن پادکست این یادداشت، اینجا کلیک کنید.

اگر به همین دویست و اندی سال قبل برگردیم، خواهیم دید که مردم پهنه‌ی وسیعی از آسیا، فارسی را به عنوان زبان اصلی یا زبان دوم‌شان برگزیده بودند و نه تنها در فلات ایران، که در نقاط همسایه‌ی آن نیز کمتر کسی بود که با این زبان شیرین آشنا نباشد.

این زبان، آن‌قدر پرنفوذ بود که از حکومت ترکان عثمانی در غرب، تا کورگانیان در هند و از کاشغر –که امروزه جزئی از چین است- در شمال تا جزیره‌ی بحرین در جنوب کمتر کسی پیدا می‌شد که به آن مسلط نباشد.

بی‌گمان زبان، اصلی‌ترین و مهم‌ترین ابزار انتقال یک فرهنگ است و وجود زبان مشترک میان مردم پهنه‌ای چنین وسیع به معنی وجود یک فرهنگ مشترک در میان تمام آنان نیز هست. فرهنگی که امروز نیز می‌توان رگه‌هایی از آن را در سرتاسر این نقاط یافت: چه در نوروز، که آیین سنتی و عید باستانی ماست و چه در لباس و پوشش، یا حتی معماری.

بدیهی است که چنین هم‌زبانی و هم‌فرهنگی‌ای ابدا به مذاق استعمارگرانی که دوست دارند دنیا را در دست بگیرند و تمام آن را یک‌جا ببلعند خوش نیاید. پس با هدف پراکنده ساختن این اتفاق، آن روز که حکومت‌های لایق و مقتدر جای خود را به جانشینان بی‌لیاقت و ضعیف‌شان دادند، دست تعدی به سوی این سرزمین پهناور گشودند و آن را پاره پاره نموده و آن پاره‌ها را از یکدیگر دور کردند.

در خطوط باقی مانده‌ی این نوشتار، تنها درباره‌ی یکی از این دست‌های استعماری بحث خواهم کرد که زبان رسمی و اداری هندوستان را با زور و اجبار از فارسی به انگلیسی تغییر داد.

پیشینه‌ی آشنایی مردم هند با زبان فارسی، به سده‌ی سوم هجری بازمی‌گردد. چندی بعد، پس از حمله‌ی سلطان محمود به هند، در اوایل سده‌ی پنجم، این زبان در شبه قاره گسترش بیشتری یافت. از دیگر سو، حضور سوفیان فارسی زبانی همچون هجویری، خواجه معین‌الدین چشتی و سیداشرف جهانگیر سمنانی، در افزایش علاقه مردم آن دیار به اسلام و زبان فارسی بسیار موثر بود. در طی این مدت، شکل‌گیری حکومت‌های فارسی زبان در شبهه قاره‌ی هند باعث شد تا این زبان به عنوان زبان رسمی، اداری و درباری در کانون توجه قرار گیرد.

علاقه‌ی پادشاهان فارسی‌زبان هند به فرهنگ و ادب فارسی موجب گردید خیل عظیمی از هنرمندان، ادیبان، علماء و دانشمندان پیرامون آنان گرد آیند و به زودی آن دیار به مهد دیگری برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بدل گشت و موجب شکوفایی و ارتقای این زبان و پیدایش آثاری خیره کننده و بی‌نظیر گردید.

مقبره شهبانو ممتاز محل و شاه جهان

بزرگ‌ترین و مقتدرترین این پادشاهان، گورکانیان هند بودند.حکومتی که توسط ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگان تیمور لنگ بنیان نهاده شد و فرزندانش به تدریج تمامی شبهه قاره را تحت فرمان خویش گرفتند. این سلسله که زمانی، در سده هفدهم میلادی و در عصر حکومت شاه جهان و فرزندش اورنگ‌زیب عالمگیر بزرگ‌ترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود به تدریج ضعیف‌تر شد تا در نهایت در سال 1875 توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا از میان رفت.

این نوشتار قصد دارد به طور ویژه به نقش کمپانی هند شرقی بریتانیا در زوال کورگانیان هند و فراموشی زبان فارسی در شبهه قاره بپردازد.


بحران جانشینی در آستانه ی پختگی

از دیرباز، چهل‌سالگی را «سن پختگی» دانسته‌اند. سنی که انسان‌ها در آن با نگاهی عمیق به گذشته، در مسیر آینده تجدید نظر می‌کنند. پنداری دیرین که یافته‌های نوین روان‌شناسی نیز موید آن‌اند.

چالشی که می‌توان آن را برای برخی جریان‌های اجتماعی نیز  قائل بود. چالشی که آن‌ها را وامی‌دارد تا پس از رسیدن به چهل سالگی در مسیر گذشته‌ی خود بازنگری کرده و به ترسیم نقشه‌ی راهی مطمئنی برای آینده بپردازند.

اما این روزها، در آستانه‌ی چهل‌سالگی انقلاب، به نظر می‌رسد آنچه بیش از همه نیاز به بازنگری و اصلاح دارد «میل نظام به بازتولید و جایگزینی نیروهای موجود» است.

پس از گذشت چهل‌سال از وقوع انقلاب، وقتی به میانگین سنی مدیران نظام (از خرد تا کلان) نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم این افراد، همان کسانی هستند که در سنین جوانی، دفتر انقلاب را گشوده‌اند و بعدها در سالیان دفاع مقدس نیز درگیر جنگ بوده‌اند.

این حضور متواتر چهره‌های تکراری در مناصب مدیریتی، یعنی در تمام چهل‌سال سپری شده، مدیران انقلاب در حد کافی به «مسئله‌ی جانشینی» نیندیشیده و نپرداخته‌اند! یعنی جوانانی که باید روزی با شایسته‌سالاری، به تدریج از مدیریت‌های خرد تا کلان پیش می‌رفته‌اند، توسط نسل اول و دوم انقلاب نادیده گرفته شده و استعدادهایشان سرکوب گردیده است.

نتیجه‌ی امر نیز پیداست: وقتی نسل اول و دوم انقلاب، ناچار به ترک پست‌ها شوند و سیستم نیاز به اشخاص جایگزین پیدا کند اما مدیر شایسته‌ای تربیت نشده باشد، تنها راه‌های باقی مانده بهره‌گیری از اشخاص غیرمتخصص و کم تجربه یا کسانی است که نه از راه صحیح، بلکه با رانت وارد سیستم شده‌اند و نتیجه‌ی این نتیجه نیز، هرچه باشد، بی شک بهبود اوضاع نخواهد بود.

پس خوب است پیش از آن که «مسئله‌ی جانشینی» به «بحران جانشینی» بدل شود و اهداف و آرمان‌های انقلاب را از مسیر خارج کند، برایش فکری اندیشید و به دنبال راه حل صحیح بود.


چرا آرزوی براندازان محقق نخواهد شد؟!

با وقوع هر انقلاب و تشکیل هر نظام جدید، طبیعی است که یک یا چند جریان اپوزیسیون نیز به وجود آیند. جریان‌هایی که یا وفادار به نظام قبلی هستند و یا با استقرار نظام جدید منافع خود را تامین نشده یا در معرض تهدید یافته‌اند. این جریان‌ها عموما تلاش می‌کنند تا با نفوذ، ایجاد نارضایتی و یا تبلیغات سوء، زمینه‌ی بروز شورش یا کودتا را فراهم کرده و با ساقط کردن حکومت مستقر، نظامی مطابق با اهداف خود روی کار آورند.

انقلاب اسلامی ایران نیز از این چالش، مستثنی نیست و از ابتدای پیروزی تا کنون با بسیاری از این گروه‌ها درگیر بوده است. گروه‌هایی که عمدتا توسط کشور‌های خارجی حمایت و هدایت می‌شوند.

اما چرا با وجود این همه تمهیدات و نیز حمایت‌های بی‌شائبه کشورهای خارجی رویای براندازی نظام تا کنون محقق نشده است و بعدتر نیز محقق نخواهد شد؟

برای پاسخ به این سوال لازم است نگاهی به انقلاب‌های موفق در قرون اخیر بیندازیم. با یک مطالعه جزئی درمی‌یابیم که وجود چند ویژگی مشترک در بین آن زمینه‌ساز پیروزی گردیده است:

1.نارضایتی عمیق از وضعیت جاری: انقلاب (و نه کودتا) های موفق همگی زمانی رخ داده‌اند که مردم (و به ویژه قشر نخبگان) از وضع موجود عمیقا ناراضی بوده‌اند و این نارضایتی تا ناامیدی از اصلاح در پیکره‌ی سیاسی کشور عمق یافته است.

2.پیدایش یک ایدئولوژی جدید، قدرتمند و جایگزین: جریان مخالف، هنگامی از سوی مردم حمایت خواهد شد که بتواند یک ایدئولوژی جایگزین ارائه دهد. ایدئولوژی‌ای که کمبودهای حکومت فعلی را نشانه رود، به نخبگان جهت دهد و نیز موجب جذب عوام شود. مدل حکومتی که جایگزین نظام مستقر می‌شود نیز توسط همین ایدئولوژی مشخص خواهد شد.

3.وجود رهبری قدرتمند: یک انقلاب، هرگز بدون داشتن یک رهبر ( و جریان رهبری) قدرتمند به پیروزی نخواهد رسید. در حقیقت این رهبر است که ایدئولوژی جایگزین را هدایت می‌کند و به مبارزین برای رسیدن به هدف جهت می‌دهد. این رهبری ممکن است متکی به یک فرد باشد (همچون کاسترو در انقلاب کوبا) یا متکی به گروهی که بیشترین پیروان و ایدوئولوژی مقبول‌تر را در اختیار دارند. (همچون بلشویک‌ها در انقلاب 1917 روسیه). هرچند باید در نظر داشت که در همین انقلاب‌های متکی به رهبری گروه نیز غالبا شخصیت‌هایی وجود دارند که حرف آخر را می‌زنند و جلوی چند دستگی و تشتت را می‌گیرند. (همچون لنین در میان بلشویک‌ها)

وجود این سه عنصر در کنار هم موجب پیدایش یک روحیه‌ی آنارشیستی خواهد شد که شاخصه‌ی بروز انقلاب است. روحیه‌ای که با شورش‌ها و تظاهرات ناآرام شناخته می‌شود، محافظه‌کاری را از بین می‌برد و تنفر را جایگزین ترس می‌کند.

حالا برگردیم سر سوالمان: چرا جریان‌های برانداز جمهوری اسلامی تا کنون پیروز نشده‌اند و در آینده نیز نخواهند شد؟

با توجه به مطالبی که گفتم پاسخ تقریبا واضح است:

1.نارضایتی از نظام مستقر، هنوز عمیق نشده و به ناامیدی نرسیده است. آنان که خواهان تحول‌اند و از اوضاع موجود رضایت ندارند، تغییر را در همین سیستم جستجو می‌کنند و به دنبال براندازی نیستند.

2.اغلب جریان‌های مخالف، هرچند صحبت از براندازی می‌کنند اما هیچ ایدئولوژی جایگزینی برای ارائه ندارند. معدود ایدئولوژی‌های ارائه شده توسط برخی گروه‌ها نیز به هیچ وجه قدرت مقابله با ایدئولوژی جمهوری اسلامی را ندارند. این جریانات، هرچند خواهان سقوط نظام‌اند اما از طراحی و تبیین مدلی که می‌خواهند کشور را پس از پیروزی با آن اداره کنند عاجزند.

3.اختلاف و تنش موجود بین سران جریان‌های اپوزیسیون شاه کلید شکست‌های آن‌هاست. اختلافی که از نبود یک رهبر (یا جریان رهبری) مقتدر و تمام کننده نشات می‌گیرد. در حقیقت نه هیچ فردی هست که مدعیان براندازی گرداگرد او تجمع کنند و نه هیچ گروهی که ایدئولوژی مقبول‌تری برای جذب داشته باشد.

اکنون، بدون این سه عنصر کلیدی، جریان‌های مخالف به دنبال ایجاد شورش و تظاهرات‌هایی هستند که از مشخصات روحیه‌ی آنارشیستی است و نمونه‌های آن را در سال‌های 78، 88 و 97 دیده‌ایم. پر واضح است که تحرکاتی از این دست یا به سادگی سرکوب خواهند شد و یا باناامیدی و خستگی مردم از هم خواهند پاشید. در صورت پیروزی نیز، حکومت منتج از این جریانات، مطلوب نخواهد بود؛ چنان که نمونه‌های آن را در انقلاب‌های مصر و لیبی دیده‌ایم.

شکی نیست که ایستادگی مقتدرانه جمهوری اسلامی با وجود این همه چالش و هجمه را بیش از هرچیز مدیون ایدئولوژی ناب اسلام و پس از آن رهبری حکیمانه امام خمینی و امام خامنه‌ای هستیم. اما بر مسئولان نظام است که با توجه به قشر محروم و مستضعف کشور، که همواره حامیان انقلاب بوده‌اند، زمینه نارضایتی و به تبع آن شیطنت جریان‌های مخالف را از بین ببرند و نیز برماست که با مطالبه‌ی به حق نگذاریم این مهم فراموش گردد.


تحقق وارونه‌ی امید

این ایام، وقتی با مردم درباره‌ی حال و روز و اوضاع و احوال‌شان صحبت می‌کنم، غالبا شکوه می‌کنند که افسرده‌اند و دچار روزمرگی شده‌اند. یک روزمرگی فراگیر و یک افسردگی ناآشنا که بیش از هرچیز، از یک احساس ناامیدی و درماندگی نشات می‌گیرد.

یک احساس ناامیدی مرموز که رغبت بسیاری از جوانان و حتی میان‌سالان را به مهاجرت بیش‌تر کرده و به آنان اطمینان بخشیده که خارج از این مرزها، حس و حال بهتری را تجربه خواهند کرد. مهاجرتی که اگر تا دیروز، تنها نخبگان و قشر تحصیل کرده‌ی جامعه به دنبالش بودند، امروز حتی فکر و ذکر بسیاری از جوانانی است که نه تحصیلات خاصی داشته‌اند، نه به دستاوردی رسیده‌اند و نه کار و زندگی رو به راهی دارند.

اما دلیل این احساس نا امیدی فراگیر چیست؟! آن هم در دوره‌ای که دولت فعلی، با شعار «تدبیر و امید» روی کار آمده است؟

فکر می‌کنم برای این سوال، چند پاسخ درخور داشته باشم:

* بی‌ثباتی اقتصادی، که احتمالا بارزترین توصیف مردم از وضعیت این روزهاست، میل به سرمایه‌گذاری را در بسیاری از فعالین بازار از بین برده، کسب و کارها را کساد کرده و سرمایه‌های سرگردان را به سمت دلار و طلا سوق داده است.

* تورم افسار گسیخته‌ای که از شاخص‌های همان بی‌ثباتی یاد شده است، با تحت تاثیر قرار دادن مایحتاج ضروری مردم، سفره‌های بسیاری را کوچک‌تر کرده و باعث حذف شدن اجناس ضروری و مورد نیاز زیادی، از سبد خرید خانوارها شده است.

* افزایش نرخ بیکاری از 10.6 درصد در سال 93 به 12.4 درصد در سال 96، آن هم برخلاف وعده‌ی دولت، نه تنها خود باعث نا امیدی شده، بلکه اعتماد مردم را نسبت به وعده‌های دولت‌مردان نیز سست کرده است.

* بسته نگه داشتن لایه‌های مدیریتی و عدم اعتماد به جوانان در سپردن مسئولیت‌های کلیدی به آنان، این قشر را سرخورده و نسبت به ادامه‌ی راه ناامید ساخته است.

* موفق نشدن دولت در تحقق عدالت وعده داده شده، افزایش شکاف طبقاتی، افزایش حوادث غم‌باری همچون آتش سوزی مدرسه ابتدایی زاهدان، حوادث تروریستی اهواز و تهران و...، خدشه دار شدن عزت و غرور ملی ایرانیان با حوادثی همچون سقوط ارزش ریال در برابر دلار و یا برخورد ناپسند با اتباع ایران در برخی کشورها مثل گرجستان نیز از جمله عوامل موثرند.

* اما فکر می‌کنم در میان همه‌ی این عوامل، اصلی‌ترین و مهم‌ترین عامل را باید عدم پذیرش اشتباهات و عدم تلاش برای اصلاح خود، از سمت دولت، دانست. پذیرش و تلاشی که بی‌گمان به چشم ملت خواهد آمد و بیش از مقصر دانستن بیگانگان، تحریم و نظریات غلط اقتصاددانان (!) مورد قبول واقع خواهد شد.

اما چه باید کرد؟ راهکار واضح است! تلاش برای مهار تورم و ایجاد ثبات اقتصادی از طریق افزایش کنترل و نظارت بر بازار، تلاش برای ایجاد اشتغال، جوان‌گرایی و اعتماد به شایستگان و توجه به نصایح دلسوزان و دوستان، بی‌گمان، موثر و مفید واقع خواهند شد.

در پایان روزهای سرد پاییز 97 و بعد از گذشت پنج سال و اندی از آغاز ریاست جمهوری حسن روحانی، به نظر می‌رسد یکی از مهم‌ترین وعده‌ها و شعارهای انتخاباتی او نه تنها، همچون بسیاری شعارها و وعده‌های دیگر، فراموش شده، بلکه به صورتی وارونه تحقق یافته است. امید است که روزی شاهد تجلی امید بر فراز آسمان این بوم و بر باشیم.


سرآغاز

به نام دانای مهربان

این خانه را به اصرار و توصیه‌ی دوست محترمی ساخته‌ام که مدت‌هاست درگیر نوشتن است. آن‌چه خواهم نوشت، دغدغه‌ها و خاطرات و تجربه‌های این روزهاست؛ باشد که به یادگار بماند.

در این دولت‌خانه، مطالب گوناگونی خواهید یافت که اغلب تراوشات ذهن نویسنده است. آن‌چه از جای دیگری برگرفته شود بی‌گمان با ذکر ماخذ خواهد بود.

در بخش «صدارت عظمی» نظرات و دغدغه های سیاسی نویسنده را خواهید یافت. آنچه مرتبط با حوزه ادبیات است در بخش «وزارت فرهنگ و ادب» و در قالب دو دفتر شعر و داستان منتشر خواهد شد. همچنین در بخش «کتابخانه‌ی همایونی» برخی کتب مورد علاقه‌ی نویسنده معرفی خواهد گردید. دغدغه‌های نویسنده در ارتباط با آموزش را می‌توانید در «وزارت آموزش» بیابید. «وزارت هنر» مطالب مربوط به سینما و موسیقی را در خود جای داده است. «وزارت خاطرات» نیز، بی کم و کاست وظیفه‌ی انتشار خاطرات خوب و بد نویسنده را بر عهده دارد. در «وزارت امور اجتماعی» نیز برخی دغدغه‌های اجتماعی نگارنده منتشر خواهد شد. تاسیس وزارت‌خانه های بیشتر در آینده نیز دور از ذهن نیست!!!

امیدوارم مطالبی که در گوشه و کنار این خانه خواهید خواند مقبول طبع افتد.

ارادتمند

مسعود پایمرد

به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan