دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


مروری بر کتاب مغازه خودکشی

مغازه خودکشی 

آیا در زندگی شکست خورده‌اید؟ لااقل در مرگ‌تان موفق باشید.

این شعار مغازه‌ی خودکشی است. فروشگاهی متعلق به خانواده‌ی توواچ در یک زمان و مکان نامعلوم -در آینده- که لوازم و ابزار مورد نیاز خودکشی را به مشتریانش می‌فروشد. مشتریانی افسرده و سرخورده که امیدی برای ادامه‌ی زندگی ندارند.

مغازه‌ای که یک ارثیه‌ی اجدادی است. نسل اندر نسل خانواده‌ی توواچ گردانندگان آن بوده‌اند. ارثیه‌ای که در نهایت به میشیما و همسرش لوکریس رسیده است و آن‌ها همراه فرزندانشان مرلین، ونسان و آلن آن را اداره می‌کنند.

نکته‌ی جالب، تشابه اسامی اعضای خاندان توواچ به افراد مشهوری است که خودکشی کرده‌اند:
نام میشیما، یادآور یوکیو میشیما، شاعر سرشناس ژاپنی، است که سه بار نامزد دریافت جایزه نوبل شده است.
نام مرلین از مرلین مونرو، بازیگر معروف آمریکایی گرفته شده، ونسان، یادآور ونسان ونگوک نقاش بزرگ هلندی است. و در نهایت، نام آلن نیز از آلن تورینگ، مخترع کامپیوتر گرفته شده است که با سیبی آغشته به سیانور خودکشی کرد.

در مغازه‌ی خودکشی، همه‌جور وسیله‌ای برای پایان دادن به زندگی پیدا می‌شود. از طناب دار گرفته تا سم‌های عجیب و غریب و حتی شمشیر سامورایی برای هاراکیری.

همه‌چیز مطابق میل خانواده‌ی توواچ پیش می‌رود، تا وقتی که با ورود آلن -فرزند کوچک خانواده- به زندگی، وضعیت تغییر می‌کند.

 

نقدی بر داستان مغازه خودکشی

باید اقرار کنم ایده‌ی داستان ژان تولی فوق العاده است. یک فانتزی سیاه که از لحظات خنده‌آور نیز بی‌نصیب نیست و موفق می‌شود در بستر روایت خویش، بشر امروز و زندگی او را به انتقاد بگیرد.

با این حال پرداخت داستانی، اصلا خوب نیست و ضعف‌های بسیاری در داستان‌پردازی و روایت آن به چشم می‌خورد.


سفر به دنیای کتاب | قسمت اول

گمان می‌کنم مطالعه، یکی از لذت‌بخش‌ترین کارها در جهان است. غوطه‌ور شدن در دنیای کتاب‌ها، سوار شدن بر بال خیال، آموختن چیزهای تازه و درس گرفتن از متفکرین و اندیشمندان، برای انسانی که با «خواندن» خو گرفته است، با هیچ لذت دیگری برابر نیست.

با این حال، جهان امروز ما، با سرعت هرچه تمام‌تر به سمت بیگانه شدن با مطالعه پیش می‌رود. فراگیر شدن شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای پیام رسان، موجب تولید گسترده‌ی محتوا در زمینه‌های گوناگون گشته و همین امر سهم کتاب را در سبد محتوای مصرفی انسان امروز، به کمترین حد نسبت به روزگاران پیشین رسانده است.

این فراگیری شبکه‌های اجتماعی و نرم‌افزارهای پیام‌رسان، البته هرچند امکان تولید محتوا و «رسانه» داشتن را برای تک تک مردم جامعه فراهم آورده است، اما به همین میزان، امکان دسترسی به اطلاعات معتبر و گزیده را کم‌تر از پیش کرده است.

درست است که در این روزگار، مردم از اختیار بیشتری برای انتخاب محتوای مصرفی خود برخوردارند، اما همین تنوع وسیع، بسیاری از اوقات موجب کم‌تر دیده شدن محتوای مرغوب و گم شدن آن در زیر تلی از محتوای نامرغوب خواهد شد.

در حقیقت، به گمان من، آزادی بر علیه آگاهی عمل می‌کند و امکان به دست آوردن اطلاعات صحیح و معتبر را نسبت به گذشته دشوارتر می‌سازد.

با این توصیفات، به نظر می‌رسد کتاب‌ها، هنوز همچون گذشته، معتبرتر از سایر منابع هستند و برای کسب اطلاعات تازه گزینه‌ی مناسب‌تری به نظر می‌آیند.

بنابراین، خوب است کودکان و نوجوانان را با لذت مطالعه آشنا کنیم و به جستجوی پاسخ سوالات در میان برگه‌های کتاب عادتشان دهیم و تلاش کنیم تا با کتاب احساس بیگانگی نکنند.

از همین رو، تصمیم گرفتم با تولید و انتشار مجموعه‌ی «سفر به دنیای کتاب»، دانش‌آموزان مقاطع متوسطه اول و دوم را با کتاب آشتی دهم و بهانه‌ای برای رفاقت بیشتر آن‌ها با این یار مهربان شوم.

در نخستین قسمت این مجموعه، به عنوان مقدمه، به فواید مطالعه و اهمیت آن پرداخته‌ام. در سایر قسمت‌ها  نیز در خصوص شیوه‌های صحیح مطالعه، انواع کتاب‌ها و معرفی کتاب‌های مناسب سن نوجوانان صحبت خواهم کرد.

امیدوارم دیدن این ویدیو برای شما مفید باشد و سپاسگزار خواهم شد اگر آن را به دست نوجوانان و دانش‌آموزان پیرامون‌تان برسانید.

پی‌نوشت: این ویدیو را با هدف تولید محتوا برای مدارس محل کارم ساخته‌ام. دلیل اسلاید نخستین نیز همین است. قصد داشتم در نسخه‌ی مخصوص وبلاگ آن را حذف کنم که امروز متوجه شدم فایل‌های نرم‌افزار پریمیر را به محل نامعلومی جابه‌جا کرده‌ام! در نتیجه، نخستین قسمت را به همین شکل تقدیم نگاه‌تان می‌کنم. این مسئله انشاالله در سایر قسمت‌ها اصلاح خواهد شد.

 


من ادواردو نیستم!

من ادواردو نیستم

من ادواردو نیستم نام کتابی است از انتشارات شهید ابراهیم هادی که (طبق عنوان فرعی اثر) حاوی 72 داستانک از زندگی ادواردو آنیلی، ثروتمندترین شهید شیعه و تنها فرزند پسر سناتور جیانی آنیلی است.

با این حال، به گمان من، ما در این کتاب با داستانک (به تعریف علمی و ادبی آن) مواجه نیستیم و محتوای کتاب چیزی از نوع خاطره نگاری یا بیوگرافی است.

ادواردو، شخصیت بسیار جالب و قابل احترامی است. کسی که با وجود ثروت سرشار، چشم روی همه‌ی مظاهر و ظواهر دنیا می‌بندد و علی‌رغم مخالفت‌های بسیار خانواده و اطرافیان، از راهی که آن را حقیقت یافته دست نمی‌کشد.

فکر می‌کنم جای این‌جور آدم‌ها، در جهان -لااقل در روزگار ما- خیلی خالی است. آدم‌هایی که برای رسیدن به حقیقت تلاش می‌کنند و آنگاه که آن را یافتند، به هیچ وجه دست از عقیده‌شان نمی‌کشند و تا پای جان در راه آن ایستادگی می‌کنند.

اما، گذشته از این‌ها و جدای از احترامی که برای ادواردو قائلم، کتاب نمره‌ای بیش از متوسط نمی‌گیرد. پرداخت داستانی آن چنان که باید قوی نیست و در نگارش ضعف‌های جدی دارد.

البته برخی از مشکلات اثر با ویراستاری قابل حل بودند، ولی گویا ناشر از این بابت زحمتی به خود نداده است؛ که با توجه به تیراژ بالای کتاب و چاپ‌های مکرر آن، جای تعجب دارد.

متاسفانه این تجربه، و تجربه‌ی پیشین من از خواندن کتاب سه دقیقه در قیامت که چاپ همین انتشارات است، این گمان را در ذهن من ایجاد کرد که احتمالا ناشر محترم، چندان اهمیتی برای کیفیت نهایی اثر قائل نیست و بیشتر به دنبال چاپ عناوین بیشتر و با سرعت بالاتر است. هرچند امیدوارم این پندار، صحیح نباشد و اصلاح خطاهای موجود، سهوا فراموش شده باشند.

ایراد دیگر این کتاب را، می‌توان عدم ذکر هیچ‌گونه منبعی برای مطالب دانست که این امر، به اعتبار اثر لطمه‌ی جدی وارد کرده است. هرچند واضح است که مطالب کتاب، نقل خاطرات دوستان ادواردو است، با این وجود، ذکر برخی از این نام‌ها، می‌توانست تا حد زیادی از این مشکل بکاهد.

با وجود مشکلات یاد شده، کتاب، نثر روانی دارد و برای آشنایی گروه سنی نوجوان (دانش‌آموزان دوره‌ی متوسطه‌ی اول و دوم) با ادواردو آنیلی مناسب است.

همچنین با توجه به حجم کم و نثر روان اثر، می‌توان آن را به عنوان قدم‌های نخست کتابخوان شدن به کسانی که در آغاز راه مطالعه هستند پیشنهاد کرد.

در مجموع، اگر تا کنون نام ادواردو آنیلی را نشنیده‌اید یا چیز زیادی از او نمی‌دانید، مطالعه‌ی این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنم. در غیر این صورت، من ادواردو نیستم چیز جدیدی برای شما نخواهد داشت.

برشی از کتاب:

 ایگورمن، روزنامه نگار ایتالیایی که ادواردو را دیده بود و عشق و علاقه‌اش را نسبت به امام خمینی از نزدیک مشاهده کرده بود، گفته بود: «به عقیده‌ی من، آیت الله خمینی ادواردو را سحر کرده است. و الا چنین شیفتگی نسبت به یک انسان، آن هم فقط در یک دیدار، از محالات است، از محالات...

 راه‌های دسترسی به کتاب:

 


یادداشتی بر کتاب سه دقیقه در قیامت

سه دقیقه در قیامت

مدتی بود از چند نفر، نام کتاب «سه دقیقه در قیامت» را می‌شنیدم. این بود که وقتی طاقچه آن را بین لیست پیشنهاداتش به من قرار داد سراغش رفتم و مطالعه‌اش کردم.

کتاب، روایتگر یک تجربه‌ی نزدیک به مرگ (NDE) است. تجربه‌های نزدیک به مرگ، به مواردی گفته می‌شود که در آن‌ها، در اثر سانحه‌ای، روح برای لحظاتی از بدن جدا می‌شود و سپس به جسم بازمی‌گردد. برخی از کسانی که این قبیل حوادث را از سر گذرانده‌اند، پس از به هوش آمدن، موارد عجیب و جذابی را برای دیگران تعریف کرده‌اند.

این اولین تجربه‌ی من از خواندن کتاب‌های روایتگر NDE بود و از همین رو، در این یادداشت در مقام مقایسه‌ی این کتاب، با سایر کتاب‌های مشابه این حوزه نیستم.

در مجموع، کتاب کوتاه و خواندنی است و می‌شود در یک یا دو نشست آن را به پایان رساند. محتوا، به سه بخش تقسیم می‌شود:


یادداشتی بر کتاب دختری با هفت اسم

دختری با هفت اسم

نام «کره‌ی شمالی» را اغلب اوقات از تلوزیون شنیده بودم و هیچگاه در مورد آن احساس کنجکاوی نکردم. فکر می‌کردم کشوری آسیایی است که با آمریکا مشکل دارد و زیر بار قلدری‌های ناحق این ابرقدرت طمعکار نمی‌رود.

مدتی بعد، در پی گشت و گذار در اینترنت، مواردی توجهم را جلب کرد. از جمله گزارشی از وضعیت اسف بار نظامیان زن اهل کره‌ی شمالی (+) و نیز قحطی گسترده‌ای که در دهه‌ی 90 میلادی، باعث مرگ انسان‌های بسیاری در این کشور شده بود. (+)

پس از آن بود که در این مورد کنجکاوتر شدم و احساس علاقه کردم بدانم در این کشور مرموز و پنهانکار، واقعا چه چیزی در حال وقوع است. اما مطالب چندان شفافی در این باره وجود نداشت.

تا این که متوجه شدم برخی از کسانی که از این کشور گریخته‌اند، دست به نوشتن و انتشار سرگذشت خود زده‌اند. به نظر می‌رسید این تنها راه کسب اطلاعات بیشتر در این مورد باشد.

از آن‌جا که یکی از دوستانم به تازگی کتاب «دختری با هفت اسم» را به پایان رسانده و در مجموع آن را مثبت ارزیابی می‌کرد، تصمیم گرفتم سراغ همین کتاب بروم و در این مورد، بیشتر بخوانم.

کتاب، نوشته‌ی «هیئون سئو لی» و ترجمه‌ی «الهه علوی» است که توسط انتشارات  «کتاب کوله پشتی» چاپ شده و روایت خودنوشت سرگذشت دختری است که شبی از سر کنجکاوی از «رودخانه‌ی یالو» که مرز بین چین و کره‌ی شمالی است می‌گذرد و قدم در راهی می‌گذارد که او را با چالش‌های بسیاری مواجه می‌کند.


بی‌تعبیر

کتابی پاره...

من آن خوابم، که یوسف هم نخواهد کرد تعبیرش
زبانی کهنه که جبر زمان کرده زمین‌گیرش

کتابی پاره در پستوی نمناکی رها مانده
که پوسیده‌ست از روز ازل، اوراق تقدیرش

شبیه آیه‌ای آشفته در یک سوره‌ی مبهم
که «المیزان» هم از حیرت گذشت از خیر تفسیرش

چه می‌خواهی بدانی اینک از من؟ از بهاری که
خزان در صبح فروردین، چنین کرده جوان‌پیرش؟

گذشته از سرش آشوب‌هایی سخت و جان‌فرسا
ولی هرگز نکرده هیچ‌یک، رنجور و دلگیرش

گذشت سال‌ها، آکنده او را از فراموشی
ولی نگسسته است از عشق -در هرحال- زنجیرش

*

نپرس از معنی این حرف‌ها، زیرا که می‌دانی
من آن خوابم که یوسف هم نخواهد کرد تعبیرش...

 

«مسعود پایمرد»

98/3/4

 

پ.ن یک: هرچه خواستم دست به قلم ببرم نشد. آشفته‌ام. به نظرم رسید این غزل، که آن را سال پیش سروده‌ام، بیشترین شباهت را با حال این روزهایم داشته باشد.

پ.ن دو: همین غزل را، با همین توضیحات در پایین صفحه، دو ماه پیش در صفحه‌ی ویرگولم منتشر کردم. حالا که خواستم بعد مدت‌ها، از سر دلتنگی، این‌جا چیزی بنویسم، دیدم حالم بی‌شباهت به حال همان روز نیست. تصمیم گرفتم به جای نوشتن مطلبی تازه، همین شعر را بازنشر کنم و چندبار برای خودم بخوانم...

پ.ن سه: برای آدم‌های دلتنگ این زمانه، برای دل‌های شکسته، دعا کنید.


بوژو و طاقچه

بولت ژورنال

 

مقدمه اول:

نام بولت ژورنال را اولین بار از محمدرضا خراسانی‌زاده شنیدم، وقتی در استوری اینستاگرامش، تصویر دفترهای سال‌های پیشش را گذاشته و خیلی کوتاه درباره‌ی این روش توضیح داده بود. چیزی که مرا ترغیب کرد بیشتر درباره‌ی این روش بدانم، بخشی از نوشته‌ی محمدرضا بود که در آن از ناکارآمدی چک لیست‌ها (که من تا حالا از آن‌ها استفاده کرده‌ام) در برابر روش بولت ژورنال صحبت می‌کرد.

جستجوی بیشتر، مرا به تارنمای زهرا نجاری و سایت نردیشمی رساند. جایی که مفصل درباره‌ی بولت ژورنال توضیح داده شده بود. آن‌جا بود که فهمیدم او کتاب «برنامه ریزی به روش بولت ژورنال» را ترجمه کرده است. کتابی از «رایدر کارول»، خالق بولت ژورنال، که در آن از روش‌ها و فلسفه‌ی این ابزار صحبت می‌کند.

قیمت پشت جلد کتاب 49 هزار تومن بود که باعث شد، به دلیل نداشتن بودجه‌ی کافی، کتاب را نخرم و تنها در گودیدز به عنوان want to read علامتش بزنم تا در فرصت مناسب سراغش بروم.

 

مقدمه دوم:

مدتی قبل، وقتی درباره‌ی اپلیکیشن‌های کتاب الکترونیک کنجکاو شده بودم، از دوست عزیزی پرسیدم: «به نظرت این اپ‌ها چطورند؟ چه کتابی را باید اینجوری خواند؟ و چه کتابی را نباید؟»

و او، با همان مهربانی همیشگی‌اش، گفت: «بد نیستند. باید امتحانشان کنی. ولی به نظر من برای خواندن کتاب‌هایی که نه چندان بی‌اهمیت‌اند که بتوانی نادیده‌شان بگیری، و نه چندان مهم، که بخواهی برای خرید نسخه‌ی چاپی‌شان پول و برای نگهداری از آن‌ها فضای خالی کتابخانه‌ات را هزینه کنی، گزینه‌ی مناسبی هستند.»

این بود که وقتی طاقچه، در ایام نوروز، گردونه‌ی شانسش را راه انداخت و از قضا مرا برنده‌ی یک هفته اشتراک رایگان طاقچه بی‌نهایتش (چیزی شبیه کتابخانه‌ی عمومی) کرد، فرصت را غنیمت شمردم و کتاب رایدر کارول را برای خواندن انتخاب کردم.

 

وسط نوشت: واقعا دم بر و بچه‌های طاقچه گرم! خواندن یک کتاب (آن هم اگر خیلی مهم نباشد)، با این تنبلی که اخیرا گریبانم را گرفته است، برای من ممکن است بیش از یک ماه زمان ببرد. با این وجود، اشتراک رایگان طاقچه بی‌نهایت و فرصت محدودی که برای مطالعه‌ داشتم، مجبورم کرد عزمم را جزم کنم تا این کتاب 312 صفحه‌ای را در یک هفته تمام کنم.

 

اصل کلام:

بولت ژورنال، یک روش برنامه‌ریزی جذاب و منحصر به فرد است که برای اجرا کردنش، تنها نیاز به یک قلم و دفتر داریم. 

«رایدر کارول»، در این کتاب به معرفی و شرح روش برنامه‌ریزی با بولت ژورنال (بوژو) و فلسفه‌ی پنهان در پشت آن می‌پردازد. ترجمه‌ی کتاب، همان طور که گفتم، کار «زهرا نجاری» و روان و قابل فهم است.


یک قطره آفتابگردان!

پوستر آفتابگردانها

تابستان سال قبل بود که شروع شد و بعد هم به چشم بر هم زدنی، یک سال گذشت و تمام! ولی در طول این یک سال، چیزهای زیادی یادم داد: این که دنیا بزرگ‌تر از چیزی است که تا آن زمان فکر کرده‌ام، این که ادبیات وسیع‌تر از چیزی است که تا آن موقع پنداشته‌ام، این که در میان دیگران که هستم و می‌خواهم که باشم.

روزی که تمام شد، با خودم فکر کردم چه چیزی عایدم شده؟ و خوب که فکر کردم دیدم خودم را بهتر شناخته‌ام، و دنیایم را. دیدم دوستان خوبی یافته‌ام و راهم روشن‌تر شده و هموارتر، و ولعم به خواندن و نوشتن و دانستن بیشتر از پیش شده است.

و اگر این تمام چیزی باشد که آفتابگردانها به من داده، به گمانم کافی است.


روزگار فارسی در هند

 

در صورت تمایل به شنیدن پادکست این یادداشت، اینجا کلیک کنید.

اگر به همین دویست و اندی سال قبل برگردیم، خواهیم دید که مردم پهنه‌ی وسیعی از آسیا، فارسی را به عنوان زبان اصلی یا زبان دوم‌شان برگزیده بودند و نه تنها در فلات ایران، که در نقاط همسایه‌ی آن نیز کمتر کسی بود که با این زبان شیرین آشنا نباشد.

این زبان، آن‌قدر پرنفوذ بود که از حکومت ترکان عثمانی در غرب، تا کورگانیان در هند و از کاشغر –که امروزه جزئی از چین است- در شمال تا جزیره‌ی بحرین در جنوب کمتر کسی پیدا می‌شد که به آن مسلط نباشد.

بی‌گمان زبان، اصلی‌ترین و مهم‌ترین ابزار انتقال یک فرهنگ است و وجود زبان مشترک میان مردم پهنه‌ای چنین وسیع به معنی وجود یک فرهنگ مشترک در میان تمام آنان نیز هست. فرهنگی که امروز نیز می‌توان رگه‌هایی از آن را در سرتاسر این نقاط یافت: چه در نوروز، که آیین سنتی و عید باستانی ماست و چه در لباس و پوشش، یا حتی معماری.

بدیهی است که چنین هم‌زبانی و هم‌فرهنگی‌ای ابدا به مذاق استعمارگرانی که دوست دارند دنیا را در دست بگیرند و تمام آن را یک‌جا ببلعند خوش نیاید. پس با هدف پراکنده ساختن این اتفاق، آن روز که حکومت‌های لایق و مقتدر جای خود را به جانشینان بی‌لیاقت و ضعیف‌شان دادند، دست تعدی به سوی این سرزمین پهناور گشودند و آن را پاره پاره نموده و آن پاره‌ها را از یکدیگر دور کردند.

در خطوط باقی مانده‌ی این نوشتار، تنها درباره‌ی یکی از این دست‌های استعماری بحث خواهم کرد که زبان رسمی و اداری هندوستان را با زور و اجبار از فارسی به انگلیسی تغییر داد.

پیشینه‌ی آشنایی مردم هند با زبان فارسی، به سده‌ی سوم هجری بازمی‌گردد. چندی بعد، پس از حمله‌ی سلطان محمود به هند، در اوایل سده‌ی پنجم، این زبان در شبه قاره گسترش بیشتری یافت. از دیگر سو، حضور سوفیان فارسی زبانی همچون هجویری، خواجه معین‌الدین چشتی و سیداشرف جهانگیر سمنانی، در افزایش علاقه مردم آن دیار به اسلام و زبان فارسی بسیار موثر بود. در طی این مدت، شکل‌گیری حکومت‌های فارسی زبان در شبهه قاره‌ی هند باعث شد تا این زبان به عنوان زبان رسمی، اداری و درباری در کانون توجه قرار گیرد.

علاقه‌ی پادشاهان فارسی‌زبان هند به فرهنگ و ادب فارسی موجب گردید خیل عظیمی از هنرمندان، ادیبان، علماء و دانشمندان پیرامون آنان گرد آیند و به زودی آن دیار به مهد دیگری برای گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بدل گشت و موجب شکوفایی و ارتقای این زبان و پیدایش آثاری خیره کننده و بی‌نظیر گردید.

مقبره شهبانو ممتاز محل و شاه جهان

بزرگ‌ترین و مقتدرترین این پادشاهان، گورکانیان هند بودند.حکومتی که توسط ظهیرالدین محمد بابر، از نوادگان تیمور لنگ بنیان نهاده شد و فرزندانش به تدریج تمامی شبهه قاره را تحت فرمان خویش گرفتند. این سلسله که زمانی، در سده هفدهم میلادی و در عصر حکومت شاه جهان و فرزندش اورنگ‌زیب عالمگیر بزرگ‌ترین و ثروتمندترین امپراتوری جهان بود به تدریج ضعیف‌تر شد تا در نهایت در سال 1875 توسط کمپانی هند شرقی بریتانیا از میان رفت.

این نوشتار قصد دارد به طور ویژه به نقش کمپانی هند شرقی بریتانیا در زوال کورگانیان هند و فراموشی زبان فارسی در شبهه قاره بپردازد.


صدسال تنهایی

صدسال تنهایی

صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر که نمی‌توان هیچ را باور نکرد.

مارکز در این کتاب، داستان شش نسل از خانواده بوئندیا را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی رغم همه‌ی تفاوت‌ها در یک چیز با یکدیگر مشترک‌اند: تنهایی! تنهایی‌ای که اولین آن‌ها تا آخرین‌شان را در برگرفته و می‌بلعد و دست آخر از آن‌ها هیچ چیز برجا نمی‌گذارد.

داستان، سرشار است از کنایه‌های غیرمستقیم به دنیای امروز ما و به هرآن‌چه ما را زنده نگه داشته و یا به جان یکدیگر انداخته است. این، روایت ماست. ما که در امپراتوری پدران خویش، به دنیا می‌آییم، بزرگ می‌شویم و بعد امپراتوری‌هایمان را روی ویرانه‌های برجای مانده از پیشینیان خود بنا می‌کنیم و آن‌گاه که عصرمان به سر رسید، رخت برمی‌بندیم تا به فرزندانمان اجازه دهیم امپراتوری‌های خود را بی هیچ مزاحمت برپا کنند و مدتی سالار خود باشند و بعد این تراژدی را تا ابد ادامه دهند. و در نهایت نیز، همه محکوم به شکست ایم.

آغاز و پایان داستان، هر دو به شدت هنرمندانه است. اما آن‌چه بیش از این دو بر دل می‌نشیند و خواندن کتاب را جذاب‌تر می‌کند، شیوه منحصر به فرد مارکز در قصه‌گویی است. او داستانش را روایت می‌کند: انگار در یک قهوه خانه نشسته‌اید و به داستانی از سالیان دور گوش می‌دهید. با همان رنگ و بو و جذابیت و سرزندگی.

خواندن این کتاب را به همه‌ی آن‌ها که شیفته‌ی ادبیات هستند توصیه می‌کنم. به شرط آن که اهل خواندن رمان، به ویژه رمان‌های کلاسیک باشند. این کتاب، به درد کسانی که با مطالعه داستان‌های آبکی، ذائقه خود را مسموم کرده‌اند، نمی‌خورد.

در نهایت دوست دارم شما را مهمان قسمتی از توصیف‌های شاهکار او کنم یکی از جملات قصارش را تقدیم‌تان کنم و این یادداشت را به پایان برسانم:

«کسانی که جلو همه ایستاده بودند قبلا از امواج گلوله ها بر زمین افتاده بودند. کسانی که هنوز زنده بودند به جای آنکه خود را به زمین بیندازند، سعی داشتند به میدان کوچک برگردند.

وحشت مانند دم اژدها می جنبید و آن ها را همچون موجی متراکم، به سمت یک موج متراکم دیگر می راند که از انتهای دیگر خیابان، با جنبش دم اژدها، به آنجا سرازیر شده بود.

در آنجا هم مسلسل ها بلاانقطاع شلیک می کردند. محاصره شده بودند. در گردبادی عظیم به دور خود می چرخیدند، گردبادی که رفته رفته قطر خود را از دست میداد، چون حاشیه اش درست مثل پوست پیاز، با قیچی های سیری ناپذیر و یکنواخت مسلسل ها چیده می شد.

بچه چشمش به زنی افتاد که در محوطه ای که به طور معجزه آسا از آن حمله در امان مانده بود، زانو زده بود و بازوان خود را صلیب وار بالا گرفته بود.

خوزه آرکادیوی دوم در لحظه ای که با چهره ی خون آلود به زمین افتاد و بچه را در آنجا به زمین گذاشت و قبل از آن که آن هنگ عظیم، محوطه ی باز و زن زانو زده زیر نور آسمان خشکسالی کشیده را در خود بگیرد، در آن دنیای قحبه صفتی که اوسولا ایگواران آن همه حیوانات کوچولوی آب نباتی فروخته بود، به زانو درآمد.»

اما دلنشین‌ترین جمله‌ی تمام کتاب این بود که:

«روزی که قرار بشود بشری در کوپه درجه یک سفر کند و ادبیات در واگن کالا، دخل دنیا آمده است.»

راست می‌گوید؛ به نظر من هم همین‌طور است.

۱ ۲
به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan