دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


شهر دیوونه: یک تکرار دیریاب

شهر دیوونه 1

«شهرِ دیوونه» نام جدیدترین آلبوم احسان خواجه‌امیری است. خواننده‌ای که مدت‌هاست با عاشقانه‌های زیبا و گوش‌نواز و صدای قوی و دلنشین‌ش بین مردم شناخته شده است. اثری که البته در نگاه اول، چندان چنگی به دل نمی‌زند و به قدرت آثار قبلی او به نظر نمی‌رسد.

این مجموعه که از ده قطعه تشکیل شده در برخی نکات متمایز از چند اثر قبلی اوست:

اول این که برخلاف اغلب آلبوم های قبلی هیچ‌کدام از کارهایی که خواجه‌امیری برای تیتراژهای تلوزیونی در سال‌های منتهی به انتشار آلبوم اجرا کرده در این مجموعه گنجانده نشده است و تمام قطعات، جدید و شنیده نشده هستند.

دوم: بر خلاف چند اثر قبلی که «روزبه بمانی» سهم قابل توجهی در ترانه‌های سروده شده داشت، این بار تنها شنونده دو قطعه از کارهای او در آلبوم «شهر دیوونه» هستیم و سایر قطعات را ترانه‌سرایان دیگری سروده‌اند.

و نکته سوم البته، جای خالی «هومن نامداری» ست که مدت زیادی است نام او را در کنار نام احسان خواجه‌امیری دیده‌ایم.

بار اول که این آلبوم را گوش کردم، چندان نپسندیدم. یعنی به نظرم رسید اینقدر بد بوده که دیگر هرگز هم گوشش نخواهم کرد. اما بعد که وسوسه شدم و بار دیگر سراغش رفتم، آرام آرام جای خودش را در دلم باز کرد. این تجربه را از دو آلبوم قبلی داشتم. «سی سالگی» و «پاییز، تنهایی» که در عین زیبایی، دیریاب بودند و ارتباط برقرار کردن با آن‌ها قدری طول می‌کشید. این موضوع، در مورد این آلبوم نیز صادق است.

هرچند، کماکان معتقدم با ضعیف‌ترین آلبوم احسان خواجه‌امیری رو به رو هستیم و این کار نوعی پسرفت برای او محسوب می‌شود. پسرفتی که دلیلش را احتمالا باید در ترکیب دست‌اندرکاران آلبوم جستجو کرد.

نام آلبوم، برگرفته از نام اولین قطعه‌ی آن است: «شهر دیوونه». قطعه‌ی متوسطی که ترانه‌اش را خانم «زهرا عاملی» سروده‌اند و ساخت ملودی آن را «امیرحسین فیضی» و تنظیمش را «سعید زمانی» و «میلاد هاشمی» به عهده داشته‌اند.

نمی‌دانم با تصمیم چه کسی این کار را به عنوان سر آلبومی برگزیده‌اند اما می‌دانم قطعات بهتری را می‌شد برای این جایگاه انتخاب کرد تا اولین رویارویی مخاطب با این مجموعه به گونه‌ای شیرین‌تر و لذت بخش‌تر اتفاق می‌افتاد. «شهر دیوونه» در ملاقات اول، به نظر می‌رسد کشش لازم را ندارد و رسما ذوق خریدن آلبوم را از بین می‌برد.

شهر دیوونه 2

قطعه‌ی دوم آلبوم با نام «ترکم کرد» با ترانه‌ای از خانم «ساره تاجیک» و تمی نسبتا شاد، تنها قطعه‌ای است که تنظیم و اجرای نسبتا متفاوت‌تری دارد و حال و هوای مجموعه را اندکی از تکراری بودن در آورده‌است. قطعه‌ای که البته قسمتی از ترجیع‌بندش اندکی نامفهموم خوانده شده و شخصا جایی را که می‌گوید:« بد بودم که، چی شده؟ هوس برگشتن کردی؟» را هفت هشت ده باری گوش کردم تا فهمیدم چه می‌گوید!

«غریبه» سومین قطعه‌ی آلبوم و یکی از دو قطعه‌ی غمگین مجموعه است. سایر قطعات تم‌های نسبتا شادتری دارند. با این حال، تنظیم و آهنگ‌سازی اثر، چندان خلاقانه نیست و یادآور بعضی از کارهای سابق خواننده است. علاوه بر این‌ها، نکته‌ای که در ترانه نپسندیدم، ماهیت شعارگونه‌ی آن بود و شباهتش به ترانه‌هایی که شاید ده پانزده سال پیش خوانده می‌شد: «یه عمر زندگیمون به من اینو یاد داد/ نگه داشتن عشق فداکاری می‌خواد»

قطعه‌ی چهارم آلبوم، «لب تر کن» با ترانه‌ای از خانم «عاطفه حبیبی»، یکی از بهترین کارهای موجود در این مجموعه است. کاری که با ملودی و تنظیم خوب «فرشید ادهمی» و «معین راهبر» شنیدنی شده است.

اولین ترانه‌ی «روزبه بمانی» در این مجموعه به عنوان قطعه‌ی پنجم آلبوم گنجانده شده است. «توُ بارون» که دومین قطعه‌ی غمگین آلبوم هم هست را «احسان خواجه امیری» آهنگسازی و «سعید زمانی» تنظیم کرده اند. مشکل، البته بازهم عدم نوآوری است، و تکرار همان مشکل قطعه‌ی سوم، یعنی شباهتش به آثار پیشین خواننده. هرچند قوت نسبی ترانه، این ضعف را تا حد خوبی پوشش داده و آن را از تبدیل شدن به یک قطعه‌ی متوسط نجات داده است.

«با دلم» نام ششمین قطعه‌ی آلبوم است. با ترانه‌ای از «مهدی ایوبی». این اثر را هم می‌توان جزء کارهای خوب مجموعه حساب کرد. آهنگسازی و تنظیم خوب، در کنار یک ترانه‌ی مناسب از ویژگی‌های این قطعه است. هرچند دوست داشتم با شنیدن مصراع‌های بیشتری شبیه: «از شبی که دیدمت بی‌فاصله بارونه» تبدیل به قطعه‌ی تاثیرگذارتری می‌شد. مصراع خوبی که البته همنشین شایسته‌ای قسمتش نشده:« کارِ من کارِ دله، کی عاقله دیوونه؟»


ریشه‌های پیوند

راستی آدم‌های اطرافمان چقدر برای‌مان مهم‌اند؟ هر کدام چقدر از فضای قلب‌مان را اشغال کرده‌اند؟ کجای زندگی ما هستند و چه نقشی در حال و احوال و روزگار ما دارند؟

روزی اگر نباشند چقدر از نبودن‌شان و از رفتن‌شان محزون خواهیم شد؟ چقدر غصه خواهیم خورد؟ و چه مدت بعد رفتن‌شان را فراموش خواهیم کرد و با نبودن‌شان کنار خواهیم آمد؟ همان دم؟ یک ساعت بعد؟ یک روز بعد؟ یا بیش‌تر؟  چقدر؟ یک سال؟ ده سال؟

البته بعضی هم هستند که تا پایان عمر فراموش نخواهند شد... و صد البته که آن‌ها آدم‌های خاص‌تری هستند... و ویژگی‌هایی دارند که مانع می‌شود تا در کوچه پس کوچه‌های گذر سالیان فراموش شوند...

 این روزها به همین فکر میکنم؛ فکر می‌کنم هر کدام از آدم‌های اطرافم در زندگی من چه جایگاهی دارند و از نبودن‌شان چه احساسی پیدا خواهم کرد؟ و یا برعکس؛ من در زندگی‌شان چه جایگاهی دارم و از نبودنم چه احساسی پیدا خواهند کرد؟

درد این نبودن‌ها، هرچه که باشد؛ از سفر گرفته تا قهر و از جدایی گرفته تا مرگ، بسته به شدت اهمیت این آدم‌ها و جایگاهی که اشغال کرده بودند بیشتر و شدیدتر است و گاهی آن‌قدر شدید می‌شود که انسان را به مرگ راضی می‌کند.

پیش آمده با خودم بگویم فلانی اگر فردا نباشد احتمالا آب از آب تکان نخواهد خورد و هیچ اتفاقی نخواهد افتاد ولی وقتی رفت تازه متوجه شوم که یه تکه از مرا هم کنده و با خودش برده است. و آن هم با چه بی‌رحمی عجیبی. بی‌رحمی‌ای که از چنان آدمی اصلا انتظار نمی‌رفت...

و آن موقع تازه متوجه شوم وجودش – که در اثر گذر زمان برایم عادی شده بود- اینقدرها هم عادی نبوده و بعد که سرم خلوت‌تر شد و فرصت فکر کردن دست داد بفهمم چقدر دوستش داشته‌ام.

هرچند «از دست دادن» به خودی خود تجربه‌ی بد و دردناکی است اما یک چیز می‌تواند دردناک‌ترش هم بکند و آن، این است که «از دست دهنده» به نوعی خود را در این واقعه دخیل و مقصر بداند. یعنی فکر کند اگر فلان کار را نکرده بود یا با فلان حرف باعث رنجش نشده بود الان مجبور به تحمل چنین درد طاقت‌فرسایی نبود. چیزی که شاید بشود اسمش را گذاشت:« عذاب وجدان جدایی»

این همه حرف زدم که برگردم سر پله‌ی اول و باز بپرسم آدم‌های اطرافمان چقدر برای‌مان مهم‌اند؟ هر کدام چقدر از فضای قلب‌مان را اشغال کرده‌اند؟ کجای زندگی ما هستند و چه نقشی در حال و احوال و روزگار ما دارند؟

روزی اگر نباشند چقدر از نبودن‌شان و از رفتن‌شان محزون خواهیم شد؟ چقدر غصه خواهیم خورد؟ و چه مدت بعد رفتن‌شان را فراموش خواهیم کرد و با نبودن‌شان کنار خواهیم آمد؟ همان دم؟ یک ساعت بعد؟ یک روز بعد؟ یا بیش‌تر؟  چقدر؟ یک سال؟ ده سال؟ پس از یک عمر؟

پاسخ این سوال، اشتیاق ما را به زندگی نشان خواهد داد. هرچقدر تعداد آدم‌هایی که دوست‌شان داریم و دوست‌مان دارند بیشتر باشد، هرقدر برای‌مان مهم تر و برای‌شان مهم‌تر باشیم، هرچه فضای بیشتری از قلب‌مان را اشغال کرده باشند و جایگاه مهم‌تری در زندگی ما داشته باشند، آن قدر که جای خالی نبودن‌شان را کسی پر نکند، و هرقدر نتوانیم با نبودن‌شان کنار بیاییم و پس از رفتن‌شان مدت بیشتری غصه بخوریم، اشتیاق بیشتری به زندگی داریم.

فکر می‌کنم این‌ها ریشه‌های پیوند ما هستند. ریشه‌های پیوند ما و زندگی. چیزهایی که مجاب‌مان می‌کنند به زنده ماندن و زندگی کردن.

یعنی منظورم این است که اگر یک روز دیدید یا شنیدید کسی خودکشی کرده بدانید احتمالا تنها کسی که در تمام جهان برایش مهم بوده را از دست داده و بعد مثل درختی که بی‌ریشه مانده، قدری سعی کرده نفس بکشد و نتوانسته و آخر سر هم خشکیده.


تماشا

new photo

همیشه بی تو در این قلب خسته غوغا بود
همیشه سهم دلم حسرت و تمنا بود

هزار سال به دنبال عشق میگشتم
تو عشق بودی و جان بی تو در تقلا بود

تو را ندیدم از آغاز و راه گم کردم
تو را ندیدم و این تلخ، زهر دنیا بود

تو را ندیدم از آغاز و قلب می پنداشت
که بی تو در خطرِ مرگ و عشق، تنها بود

نه! جانِ بی تو از عالم، امید خیر نداشت
و ناامید از اعجاز صبحِ فردا بود

خنک نسیم بهشتی که بازگشتی باز
و بازگشتنت آغاز حسرت ما بود

نشسته ام به تماشای تو ولی هیهات
که سهم این منِ تنها فقط تماشا بود...

«مسعود پایمرد»

97/10/10

پ.ن: عکس، مربوط است به اولین اردوی دوره‌ی هفتم آفتابگردانها؛ تهران

به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan