دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


بازآمدم آبازآمدم...

در خانه قدیمی

امروز بالأخره آمدم تا درِ این خانه باز کنم. حالا ده ماه که از آخرین باری که اینجا به‌روز شده می‌گذرد.

روزی که این خانه را ساختم، با خودم عهد کردم تنها وقتی بنویسم که حرفی برای گفتن داشته باشم. من هیچ وقت اینجا دنبال تمرین نوشتن نبوده‌ام. تمرین‌هایم را پیش‌تر کرده‌ام.

حالا دیگر وقت مناسبی برای نوشتن صفحات روزانه نیست، برای به هر قیمتی نوشتن. از من گذشته.

من اینجا را ساخته‌ام تا حرف‌هایم توی دلم نماند، تا افکارم پراکنده نشود. اینجا را ساخته‌ام تا وقتی فکر و خیالم شلوغ شد، بتوانم هرچه روی هم تلنبار شده را بیرون بریزم و آرامشی پیدا کنم.

اما جنس غیبت روزهای گذشته‌ام، این نیست که گفتم! اتفاقاً تمام این مدت، حرف‌های زیادی برای گفتن داشته‌ام. کتاب‌هایی خوانده‌ام که مایلم در موردشان بنویسم، فیلم‌هایی دیده‌ام که باید مرور کنم، تجربیاتی به دست آورده‌ام که لازم است بازگو شوند و کارهایی کرده‌ام که دوست دارم برایتان تعریف کنم. و البته همه‌ی این‌ها را خواهم نوشت. خیلی زود...

صادقانه بگویم: غیبت این روزهای من بیش از هرچیز معلول دو چیز است. یکی تعلل و امروز و فردا کردن برای نوشتن. عادت بدی پیدا کرده‌ام و یاد گرفته‌ام خیلی راحت کار امروز را به فردا حواله دهم. این خوب نیست، دوست ندارم این‌طور باشم.

و آن دیگری شلوغی طاقت‌فرسای چندماه اخیر که فرصت هرکاری را از من گرفت و در مورد آن گفتنی زیاد دارم. شاید باورتان نشود ولی همین پست، از ابتدای مهرماه نصفه نیمه مانده و معطل چند خط تکمله و یک بازخوانی برای انتشار بود.

با این حال، این‌ها که گفتم به معنی آن نیست که ارتباطم با قلم قطع شده. تمام این مدت را نوشته‌ام؛ بدون وقفه. ولی چه فرقی می‌کند؟ وقتی نتوانی در خانه‌ی خودت را باز کنی، آذین کردن خانه‌ی دیگران حالت را خوب نخواهد کرد.

 

بگذریم؛ خواستم بگویم بازآمدم تا بنویسم. آمدم بنویسم تا بیش از این، کار امروز را به فردا نیندازم. حرف‌های زیادی برای گفتن دارم، اگر گوش‌هایتان بیکار است حسابی مراقب باشید! قصد کرده‌ام سرتان را درد بیاورم...

به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan