مسعود پایمرد
چهارشنبه ۲۸ خرداد ۹۹
کار کردن با بولت ژورنال را دوماهی هست شروع کردهام. (قبلا دربارهی چگونگی آشناییام با این شیوهی برنامهریزی و این که چطور میتوانید یادش بگیرید، اینجا مطالبی نوشتهام)
در طول این دوماه به نظرم رسید با مدل جذاب و منحصر به فردی از برنامهریزی مواجهام که از لیست وظایفی (در تلاش برای ترجمهی to do list) که سالهای پیش از این استفاده میکردم، کارآمدتر است. حالا یک دفتر دارم که همهچیز را کنار یکدیگر گردآورده و راه را برای تحلیل عادتهای فردی و تنظیم برنامههای پیشرو و برنامهریزی بهتر، هموار کرده است.
(یادم نرفته که قول داده بودم بعدا در خصوص نتایج این روش برنامهریزی و تجربیاتی که خواهم داشت بنویسم. این البته، آن مطلب وعده داده شده نیست. به نظرم هنوز برای نوشتن دربارهی نتایج کارها و تجربیاتم، قدری زود است و شاید یکی دوماه دیگر زمانش فرا برسد. فعلا اینجا میخواهم دربارهی یک موضوع خاص صحبت کنم.)
چند روز پیش که از سر بیحوصلگی بیمارگونهای که چند روزی است سراغم آمده، مشغول گشتوگذار بین صفحات «ویرگول» بودم، به یادداشتی از مریم حیدری (+) برخوردم که در آن از تلاش برای فرار از اهمالکاری از طریق یک برنامهی سی روزه با هدف خلق یک عادت جدید سخن گفته بود.
مشکل او اتفاقا مشکل من هم بود:
سیکل معیوب کلی منبع دور خود جمع کردن و در عمل هیچ کاری نکردن و بعد دچار اضطراب شدن
آفتی است که مدت زیادی است مرا هم درگیر خود کرده.
با هدف تلاش برای بیرون آمدن از این سیکل معیوب و وارد شدن به وضعیت بهتری که در آن لااقل خودم، رضایت درونی بیشتری را تجربه کنم و احساس کارآمدی بالاتری داشته باشم، تصمیم گرفتم برنامهی مشابهی را اجرا کنم: یک چلهی تعالی!