دوشنبه ۲ اسفند ۰۰
هیچ وقت نوشتن در این خانه را وظیفهام ندانستهام. هر وقت حوصلهاش بوده دست به کیبورد شدهام و آنچه در ذهنم بوده را ثبت کردهام تا افکارم را نظم داده یا خاطرهای را از محو شدن رهانیده باشم. هر بار شما هم لطفتان بیشتر شده و پای شومینهی خیالی ذهنتان، میهمان این واژهها شدهاید و گاه با من سخن هم گفتهاید. بیراه نیست اگو بگویم لذت این دوستی، مرا وا میدارد که بیشتر بنویسم.
همین است که ماجرای «ازدواج» را با چهار ماه تأخیر ثبت میکنم. ازدواج مهمترین اتفاق زندگی انسان است و انتظار میرود آدم، اگر اهل قلم باشد، بعد از به وقوع پیوستنش فورا بلند شود و از این تجربه و خاطره بنویسید.
ولی من ترجیح دادم در لحظه زندگی کنم و از لحظه لذت ببرم و آنچه برای نوشتن در ذهنم موج میزند را وادار کنم تا اندکی بیاساید و پخته شود. حالا که این فکرها و خاطرات خوب در ذهنم خیس خوردهاند و پخته شدهاند، حس کردم زمان خوبی است برای نوشتن. احساس کردم دیگر دلم میخواهد در موردش حرف بزنم.