دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


یادداشتی بر کتاب سه دقیقه در قیامت

سه دقیقه در قیامت

مدتی بود از چند نفر، نام کتاب «سه دقیقه در قیامت» را می‌شنیدم. این بود که وقتی طاقچه آن را بین لیست پیشنهاداتش به من قرار داد سراغش رفتم و مطالعه‌اش کردم.

کتاب، روایتگر یک تجربه‌ی نزدیک به مرگ (NDE) است. تجربه‌های نزدیک به مرگ، به مواردی گفته می‌شود که در آن‌ها، در اثر سانحه‌ای، روح برای لحظاتی از بدن جدا می‌شود و سپس به جسم بازمی‌گردد. برخی از کسانی که این قبیل حوادث را از سر گذرانده‌اند، پس از به هوش آمدن، موارد عجیب و جذابی را برای دیگران تعریف کرده‌اند.

این اولین تجربه‌ی من از خواندن کتاب‌های روایتگر NDE بود و از همین رو، در این یادداشت در مقام مقایسه‌ی این کتاب، با سایر کتاب‌های مشابه این حوزه نیستم.

در مجموع، کتاب کوتاه و خواندنی است و می‌شود در یک یا دو نشست آن را به پایان رساند. محتوا، به سه بخش تقسیم می‌شود:


قرص کتاب، تراشه‌ی دانایی

دیروز، حوالی غروب، در جلسه‌ی انجمنی که گاه گداری به آن سر می‌زنم نشسته بودم. انتهای جلسه، صحبت از کتاب شد و مقایسه‌ی کتاب کاغذی با کتاب الکترونیکی و برشمردن فواید کتاب‌های غیرچاپی و این که اصلا حیف است این همه درخت را به خاطر کتاب نیست و نابود و قلع و قمع کنیم و دنیای آینده اصلا دنیای کتاب‌های چاپی نیست و مگر ممکن است پیشرفت تکنولوژی در سالیان آتی جایی برای نفس کشیدن کتاب‌های کاغذی باقی بگذارد؟

کتاب

من که اصولا آدم سنت‌گرایی هستم و با تغییر مخالفم، فوری در برابرش موضع گرفتم که این طور که شما می‌گویید هم نیست و بعد از لذت خواندن کتاب کاغذی گفتم و حس خوبی که این نوستالژی به آدم می‌دهد.

دوستی گفت که: کجای کاری؟ ابدا شک نکن که در آینده هرکس می‌تواند هرچه می‌خواهد بداند را در تراشه‌ای ریخته و در سرش قرار دهد و اینطور حتی زحمت کتاب خواندن را هم نکشد!

این را که گفت ترسیدم. ترسیدم و از دیروز تا حالا دارم به این ترس فکر می‌کنم. به این که اگر واقعا چنین چیزی اتفاق بیفتد، اگر واقعا هرکس بتواند هر چه می‌خواهد بداند را در تراشه‌ای ریخته و توی مغزش جا دهد، اگر اصلا قرص کتاب بیاید و برای هر کتابی قرصی باشد که ببلعی و بعد آن کتاب را واو به واو در ذهنت داشته باشی، آن وقت چه می‌شود؟

فکر می‌کنم چنین اتفاق بزرگی، فواید و مضرات بزرگی را هم در پی می‌آورد. با فوایدش هیچ کار ندارم و اصلا دوست ندارم درباره‌ی فواید چنین چیزی فکر کنم. درباره‌ی این که چه اتفاقات شگرفی می‌افتد اگر همه، همه چیز را بدانند. اگر همه بتوانند بدون زحمت عالم شوند.

راستش، مضرات چنین اتفاقی، چنان مرا ترسانده که جایی برای اندیشیدن به فوایدش باقی نگذاشته است. فکر می‌کنم چنین اختراعی، کوچک‌ترین ضررش پدید آوردن نسلی است که دانش دارد اما بینش ندارد. نسلی که می‌داند اما نمی‌فهمد. انسان‌هایی را تصور کنید که همه‌ی علوم جهان هستی را در ذهن دارند ولی قدرت تجزیه و تحلیل ندارند. نمی‌گویم همه اینطور می‌شوند اما به هرحال عده‌ای می‌شوند. همین امروز هم، همه‌ی کسانی که کتاب می‌خوانند، بینش ندارند. خیلی‌ها می‌خوانند، اما الزاما همه نمی‌فهمند.

دیگر ضرر چنین پدیده‌ای، تولید نسلی است که ادعای دانش دارد، اما دانش ندارد. امروز هم در جامعه بسیارند کسانی که در مورد موضوعی، یکی دو کتاب خوانده‌اند و به همین واسطه فکر می‌کنند علامه‌ی دهر شده‌اند و حرف هیچ‌کس را نمی‌پذیرند و هیچ نظر مخالفی را برنمی‌تابند. حالا فکر کنید این عده تکثیر شوند و با صدها کتابی که در تراشه‌ی مغزشان جا داده‌اند بخواهند هرکس که مخالف دیدگاه‌شان حرف می‌زند را به باد ناسزا بگیرند.

ضرر دیگر، احتمالا این است که مزیت دانستن را به گروه خاصی محدود می‌کند. گروهی که پول دارند تا بهای آن را بپردازند. قبول دارم؛ امروز هم همین است. امروز هم بی‌عدالتی آموزشی بخش قابل توجهی از رشته‌ها و دانشگاه‌های خوب را در اختیار کسانی قرار داده است که بیشتر پول خرج می‌کنند تا بهتر تست بزنند. اما حداقل این عده که امروز هستند، برای رسیدن به آن‌چه خواسته‌اند، در کنار پول خرج کردن، زحمت کشیده‌اند.

اما چنین تکنولوژی‌ای دیگر نیاز به زحمت نخواهد داشت. کافی است پول خرج کنید تا هرچه می‌خواهید را بدانید. هرچه بیشتر پول خرج کنید، بیشتر خواهید دانست و اگر پولی برای خرج کردن نداشته باشید احتمالا در ظلمت جهان نادانی خواهید ماند و خواهید مرد.

همین نیاز به زحمت نداشتن ضرر دیگر مسئله است. دانش، در اختیار کسانی قرار خواهد گرفت که برای به دست آوردنش عرق نریخته‌اند، تلاش نکرده‌اند. و همین عرق نریختن و تلاش نکردن ارزش دانستن را از بین خواهد برد. و البته لذتش را. چه لذتی است در چیزی که می‌دانید اما برای دانستنش هیچ تقلایی نکرده‌اید؟

با این حال، بزرگ ترین ضرر چنین چیزی، به گمانم، به خطر انداختن فلسفه‌ی فضیلت خواهد بود. آن روز که چنین چیزی به جهان بشریت هدیه داده شود، دیگر فضیلتی در میان نخواهد بود. وقتی همه چیز در اختیار همه هست، دیگر داشتن آن ارزشی نخواهد داشت. یا آن روز که داشتن چیزی، لذتی نداشته باشد، یا آن روز که داشتن چیزی فقط پول بخواهد، یا آن روزی که داشتن چیزی بدون هیچ زحمتی میسر شود. این‌ها برای دارنده‌شان هیچ فضیلتی به همراه نخواهند آورد.

آن روز، فکر می‌کنم بیش از هر چیز «فلسفه‌ی فضیلت» به خطر خواهد افتاد. دیگر برتری داشتن بی‌معنا خواهد شد.

من برای آن روز متاسفم. هم برای آن روز و هم برای بشریت آن روزگار. و ترجیح می‌دهم در همین گوشه‌ی دنج زمان که گیر افتاده‌ام، دور از هیاهوی تکنولوژی، در خلوتی بنشینم و کتاب کاغذی‌ام را دست بگیرم و با تک تک کلمات و جملاتش کلنجار بروم و برای فهمیدن‌شان به ذهن ناقصم فشار بیاورم و روز را با خواندن چند صفحه‌اش شب کنم اما مطمئن باشم که این تلاش کردن و این دانستن برای من فضیلت و ارزش به ارمغان خواهد آورد و لذتی به من خواهد بخشید که چشیدن طعم بی رقیبش را با هیچ چیزی عوض نخواهم کرد.


علامگان دهر

بعید می‌دانم در هیچ کجای دنیا ایرانی‌ای پیدا کنی که در جواب سوال «کتاب خوب است یا بد؟» بگوید بد! اغلب به خوب بودنش اذعان داریم، به میراث کهن ادبی خود می‌بالیم و خود را ملتی متمدن، صاحب کتاب و طالب حکمت می‌دانیم؛ ولی وقتی حرف خواندنش پیش می‌آید آمار و ارقام چیز دیگری می‌گوید:

چقدر می‌خوانیم؟

طبق تحقیقات مرکز آمار، میانگین مطالعه ایرانیان 75 دقیقه در روز است! عددی که در نگاه اول حیرت‌انگیز به نظر می‌رسید و همین مسئله کنجکاوم کرد تا در آن دقیق‌تر شوم و سراغ آمارهای قرص و محکم‌تری را بگیرم! بیشتر که گشتم متوجه شدم در آمارهای جهانی، فقط میانگین ساعات مطالعه کتاب‌های غیر درسی را جزء زمان مطالعه محسوب می‌کنند، در صورتی که ما با ظرافت، تمام اقسام مطالعه را درنظر گرفته‌ایم و در آمارهای تفکیکی، مطالعه کتاب، تنها 15 دقیقه سهم دارد! تازه باید مطالعه کتاب‌های درسی و کمک‌درسی را هم در این اندک، سهیم بدانیم! خب! اینطور که به نظر می‌رسد اوضاع زیادی بی‌ریخت است! اما چرا؟

دلیل کسادی بازار مطالعه در کشور ما چیست؟!

وقتی به تعاملات روزمره‌ام خوب نگاه می‌کنم می‌بینم شاید اولین علتش آن است که اغلب ما عادت کرده‌ایم خودمان را «علامه دهر» و بی‌نیاز از دانستن بدانیم! ما کسانی هستیم که در هر زمینه‌ای اظهار نظر می‌کنیم، برای هر سوالی، جوابی داریم و برای هر دردی، دوایی پیشنهاد می‌دهیم! پس دیگر نیازی به کتاب نداریم!

از طرف دیگر، آن‌قدر خودشیفته شده‌ایم که جهانیان را یکسره مدیون زحمات و خدمات خود می‌دانیم و دیگران را کوچک‌تر از آن، که به این میراث‌خواران تمدن‌های کهن باستان و پرچم‌دارن دانش مسلمین اندکی بیاموزند!

از دیگر سو، ما از مطالعه می‌ترسیم و از این‌که بنیان‌های ذهنی‌مان ویران شود یا دچار چالشی غیرقابل‌حل شویم احساس وحشت می‌کنیم!

ما کتاب نمی‌خوانیم، چون حس می‌کنیم به یقین رسیده‌ایم، یا فکر می‌کنیم مسئله‌ای سخت و پیچیده‌ای در جهان وجود ندارد و یا چون تنبل‌ایم و کتاب‌خواندن کار بسیار دشواری است؛ پس خودمان را به هرکاری مشغول می‌کنیم تا کتاب نخوانیم!

خب! درد جامعه‌ی بی‌مطالعه‌ی ما دیگر چیست و با این همه، چه باید کرد؟ گفتنی بسیار است! اما افسوس که مجال نیست و دردهای دیگر را باید برای خط‌های دیگر وانهم!

فقط همین جمله‌ی معروف سقراط را از من یادگار داشته باشید که: «جامعه وقتی سعادت و فرزانگی می یابد که مطالعه، کار روزانه اش باشد.»

به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan