دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


در ستایش صدای سحرانگیز لارا فابیان

لارا فابیان

لارا فابیان را سال‌ها پیش، در میانه‌ی فیلم «رگ خواب» شناختم. جایی که کامران و مینا، در خودرو نشسته‌اند و آهنگ «دوستت دارم» در حال پخش شدن است.

آن روز، بعد از تماشای فیلم، به هر سختی بود، آهنگ را پیدا کردم و بارها و بارها، بی‌وقفه، به آن گوش سپردم. تحسین برانگیز و بی‌همتا می‌نمود. صدایی بی‌نظیر، که با یک ملودی مسحورکننده در هم آمیخته بود.

از همان روز طرفدارش شدم و آهنگ‌های زیادی از او گوش کردم. و از همان روز، به زبان فرانسوی علاقمند شدم. زبانی که طنین زیبای واژه‌هایش، جملات و عبارات عاشقانه را، زیباتر و جذاب‌تر نشان می‌داد.

لارا فابیان، متولد سال 1970 است و نخستین آلبوم موسیقی‌اش را در سال 1991 منتشر کرده. زنی با صدایی گیرا در بازه‌ی سوپرانو لیریک سبک: صدایی قوی، گرم و شفاف با طنینی محزون؛ که به پنج زبان زنده‌ی دنیا تسلط دارد و در هر کدام، آهنگ‌هایی شنیدنی را اجرا کرده است.

نخستین آشنایی من با این صدا، همان طور که گفتم، با آهنگ «دوستت دارم» اتفاق افتاد. «Je t’aime» (ژُ تم)، روایتگر خودافشایی‌هایِ پس از یک عشقِ به پایان رسیده است. روایتگر دوستت دارم‌هایی که در زمان خودش فریاد نشده، روایتگر افسوس برای یک عشق از دست رفته.

به گمان من، زیبایی صدای لارا فابیان، بیش از هرچیز، وابسته به احساس خالصی است که ورای آن در جریان است. احساس خالصی که حین خواندن بعضی از قطعات بیشتر فوران می‌کند و به جان شنونده سرازیر می‌شود.


قطعه‌ی صوتی ماه پری

«ماه‌پری»، یکی از غزل‌هایی است که بسیار دوستش دارم. به گمانم، هنرمندانی که می‌گویند همه‌ی آثارم مثل فرزندانم هستند و همه را یکسان و یک اندازه دوست دارم، حرف‌های کلیشه‌ای می‌زنند.

من فکر می‌کنم بعضی از آثار، به واسطه حس و حالی که هنرمند موقع خلق آن‌ها داشته، یا به دلیل خاطره‌ی شیرینی که با آن همراه شده، یا به دلایل دیگر، عزیزتر و شیرین‌تر هستند. حتی اگر خود شخص، این حرف را فاش نگوید!

برای من هم این غزل، به دلایل متعدد، یکی از دوست داشتنی‌ترین‌هاست. با خودم فکر کردم چه قطعه‌ای می‌تواند بهترین شروع برای رادیو همایونی باشد؟ و پاسخ روشن بود. قطعه‌ای که دوست‌تر می‌دارمش!

پس، غزل ماه‌پری را با خوانش خودم تقدیم حضورتان می‌کنم. امیدوارم مورد پسند واقع شود.

این قطعه را چندی قبل در وبلاگ قرار داده‌ام. اگر تمایل به دیدن متن شعر دارید، می‌توانید آن را در اینجا مشاهده کنید.

 

لینک دانلود مستقیم:

پی‌نوشت: این نخستین پادکستی نیست که تولید کرده‌ام، اما کوشیده‌ام نخستین پادکست باکیفیتم باشد. هرچند درباره‌ی کیفیت کار، چندان مطمئن نیستم. خوشحال می‌شوم نظراتتان را در این باره بدانم.

 


افتتاحیه رادیو همایونی

رادیو همایونی

مدت‌ها در این فکر بودم که در دولتخانه، یک رادیو داشته باشم. رادیویی که صدای من باشد و بتوانم از طریق آن، به شیوه‌ای جز نوشتن، آن‌چه را که دوست دارم با مخاطبانم در میان بگذارم. اما برای این کار، فرصت مناسب پیدا نمی‌کردم.

در اولین فرصتی که دست داد، نخستین قدم را برای این کار برداشتم و به بازار رفتم و میکروفون خوبی خریدم تا بتوانم صدای باکیفیتی ضبط کنم. قدم بعدی ساخت صفحه‌ای برای رادیو و طراحی منوی ورودی برای بخش «وزارتخانه‌ها» و در نهایت افزودن این بخش به منوی بالای صفحه بود که این هم امروز انجام شد. حالا همه‌چیز آماده است.

اینجا «دولتخانه» است و من اسم رادیویش را «رادیو همایونی» گذاشته‌ام. این را عنوانی از سر غرور تصور نکنید. به هرحال به قول مظفرالدین شاه در سریال کمال الملک:

همه‌چیزمان باید به همه‌چیزمان بیاید!

در رادیو همایونی، اشعار مورد علاقه‌ام را خواهم خواند و با شما به اشتراک خواهم گذاشت. نسخه‌ی صوتی بعضی از یادداشت‌ها را نیز قرار خواهم داد. همچنین اگر روزی تصمیم به تولید مجموعه پادکستی گرفتم، اینجا نخستین بستر برای انتشارش خواهد بود. به جز این‌ها شاید خوانش داستان و متون فاخر ادبیات کلاسیک یا مواردی از این دست نیز به مطالب این موضوع اضافه شود. همچنین موضوع اصلی برای یادداشت های مرتبط با موسیقی که دارای قطعه‌ای برای شنیدن باشند، همین صفحه خواهد بود.

از این رو که ایجاد هر سازمان تازه‌ای، نیاز به آیین افتتاح دارد، این یادداشت در حکم افتتاحیه‌ی رادیو همایونی بود! امیدوارم از شنیدن آن‌چه به زودی در این صفحه قرار خواهد گرفت، لذت ببرید.


بی‌تعبیر

کتابی پاره...

من آن خوابم، که یوسف هم نخواهد کرد تعبیرش
زبانی کهنه که جبر زمان کرده زمین‌گیرش

کتابی پاره در پستوی نمناکی رها مانده
که پوسیده‌ست از روز ازل، اوراق تقدیرش

شبیه آیه‌ای آشفته در یک سوره‌ی مبهم
که «المیزان» هم از حیرت گذشت از خیر تفسیرش

چه می‌خواهی بدانی اینک از من؟ از بهاری که
خزان در صبح فروردین، چنین کرده جوان‌پیرش؟

گذشته از سرش آشوب‌هایی سخت و جان‌فرسا
ولی هرگز نکرده هیچ‌یک، رنجور و دلگیرش

گذشت سال‌ها، آکنده او را از فراموشی
ولی نگسسته است از عشق -در هرحال- زنجیرش

*

نپرس از معنی این حرف‌ها، زیرا که می‌دانی
من آن خوابم که یوسف هم نخواهد کرد تعبیرش...

 

«مسعود پایمرد»

98/3/4

 

پ.ن یک: هرچه خواستم دست به قلم ببرم نشد. آشفته‌ام. به نظرم رسید این غزل، که آن را سال پیش سروده‌ام، بیشترین شباهت را با حال این روزهایم داشته باشد.

پ.ن دو: همین غزل را، با همین توضیحات در پایین صفحه، دو ماه پیش در صفحه‌ی ویرگولم منتشر کردم. حالا که خواستم بعد مدت‌ها، از سر دلتنگی، این‌جا چیزی بنویسم، دیدم حالم بی‌شباهت به حال همان روز نیست. تصمیم گرفتم به جای نوشتن مطلبی تازه، همین شعر را بازنشر کنم و چندبار برای خودم بخوانم...

پ.ن سه: برای آدم‌های دلتنگ این زمانه، برای دل‌های شکسته، دعا کنید.


یک قطره آفتابگردان!

پوستر آفتابگردانها

تابستان سال قبل بود که شروع شد و بعد هم به چشم بر هم زدنی، یک سال گذشت و تمام! ولی در طول این یک سال، چیزهای زیادی یادم داد: این که دنیا بزرگ‌تر از چیزی است که تا آن زمان فکر کرده‌ام، این که ادبیات وسیع‌تر از چیزی است که تا آن موقع پنداشته‌ام، این که در میان دیگران که هستم و می‌خواهم که باشم.

روزی که تمام شد، با خودم فکر کردم چه چیزی عایدم شده؟ و خوب که فکر کردم دیدم خودم را بهتر شناخته‌ام، و دنیایم را. دیدم دوستان خوبی یافته‌ام و راهم روشن‌تر شده و هموارتر، و ولعم به خواندن و نوشتن و دانستن بیشتر از پیش شده است.

و اگر این تمام چیزی باشد که آفتابگردانها به من داده، به گمانم کافی است.


ماه‌پری

 

ماه پری

تو پشت پنجره هر شب به ماه می‌نگری
دوباره موسم باران رسید ماه پری؟

چکید قطره‌ی باران به شیشه و دیدم
که وقت بارش باران چقدر ماه تری...

نه! با هزار و یک افسون و گیسوی خیست
مخواه بیشتر از این دل مرا ببری

مخواه بیشتر از این نحیف و خسته شود
کسی که خواست خودت را؛ نه چیز بیشتری

ای التیام من! ای داغ تازه بر دل من
که موی قهوه‌ایت وعده داده: دردسری

تو کیمیایی، اگرچه خودت نمی‌دانی
دوای درد منی و هنوز بی خبری

«مسعود پایمرد»

1397/11/18

 

می‌توانید این غزل را با صدای من، اینجا بشنوید.

 


تماشا

new photo

همیشه بی تو در این قلب خسته غوغا بود
همیشه سهم دلم حسرت و تمنا بود

هزار سال به دنبال عشق میگشتم
تو عشق بودی و جان بی تو در تقلا بود

تو را ندیدم از آغاز و راه گم کردم
تو را ندیدم و این تلخ، زهر دنیا بود

تو را ندیدم از آغاز و قلب می پنداشت
که بی تو در خطرِ مرگ و عشق، تنها بود

نه! جانِ بی تو از عالم، امید خیر نداشت
و ناامید از اعجاز صبحِ فردا بود

خنک نسیم بهشتی که بازگشتی باز
و بازگشتنت آغاز حسرت ما بود

نشسته ام به تماشای تو ولی هیهات
که سهم این منِ تنها فقط تماشا بود...

«مسعود پایمرد»

97/10/10

پ.ن: عکس، مربوط است به اولین اردوی دوره‌ی هفتم آفتابگردانها؛ تهران


سرآغاز

به نام دانای مهربان

این خانه را به اصرار و توصیه‌ی دوست محترمی ساخته‌ام که مدت‌هاست درگیر نوشتن است. آن‌چه خواهم نوشت، دغدغه‌ها و خاطرات و تجربه‌های این روزهاست؛ باشد که به یادگار بماند.

در این دولت‌خانه، مطالب گوناگونی خواهید یافت که اغلب تراوشات ذهن نویسنده است. آن‌چه از جای دیگری برگرفته شود بی‌گمان با ذکر ماخذ خواهد بود.

در بخش «صدارت عظمی» نظرات و دغدغه های سیاسی نویسنده را خواهید یافت. آنچه مرتبط با حوزه ادبیات است در بخش «وزارت فرهنگ و ادب» و در قالب دو دفتر شعر و داستان منتشر خواهد شد. همچنین در بخش «کتابخانه‌ی همایونی» برخی کتب مورد علاقه‌ی نویسنده معرفی خواهد گردید. دغدغه‌های نویسنده در ارتباط با آموزش را می‌توانید در «وزارت آموزش» بیابید. «وزارت هنر» مطالب مربوط به سینما و موسیقی را در خود جای داده است. «وزارت خاطرات» نیز، بی کم و کاست وظیفه‌ی انتشار خاطرات خوب و بد نویسنده را بر عهده دارد. در «وزارت امور اجتماعی» نیز برخی دغدغه‌های اجتماعی نگارنده منتشر خواهد شد. تاسیس وزارت‌خانه های بیشتر در آینده نیز دور از ذهن نیست!!!

امیدوارم مطالبی که در گوشه و کنار این خانه خواهید خواند مقبول طبع افتد.

ارادتمند

مسعود پایمرد

به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan