دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


صدسال تنهایی

صدسال تنهایی

صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر که نمی‌توان هیچ را باور نکرد.

مارکز در این کتاب، داستان شش نسل از خانواده بوئندیا را روایت می‌کند. خانواده‌ای که علی رغم همه‌ی تفاوت‌ها در یک چیز با یکدیگر مشترک‌اند: تنهایی! تنهایی‌ای که اولین آن‌ها تا آخرین‌شان را در برگرفته و می‌بلعد و دست آخر از آن‌ها هیچ چیز برجا نمی‌گذارد.

داستان، سرشار است از کنایه‌های غیرمستقیم به دنیای امروز ما و به هرآن‌چه ما را زنده نگه داشته و یا به جان یکدیگر انداخته است. این، روایت ماست. ما که در امپراتوری پدران خویش، به دنیا می‌آییم، بزرگ می‌شویم و بعد امپراتوری‌هایمان را روی ویرانه‌های برجای مانده از پیشینیان خود بنا می‌کنیم و آن‌گاه که عصرمان به سر رسید، رخت برمی‌بندیم تا به فرزندانمان اجازه دهیم امپراتوری‌های خود را بی هیچ مزاحمت برپا کنند و مدتی سالار خود باشند و بعد این تراژدی را تا ابد ادامه دهند. و در نهایت نیز، همه محکوم به شکست ایم.

آغاز و پایان داستان، هر دو به شدت هنرمندانه است. اما آن‌چه بیش از این دو بر دل می‌نشیند و خواندن کتاب را جذاب‌تر می‌کند، شیوه منحصر به فرد مارکز در قصه‌گویی است. او داستانش را روایت می‌کند: انگار در یک قهوه خانه نشسته‌اید و به داستانی از سالیان دور گوش می‌دهید. با همان رنگ و بو و جذابیت و سرزندگی.

خواندن این کتاب را به همه‌ی آن‌ها که شیفته‌ی ادبیات هستند توصیه می‌کنم. به شرط آن که اهل خواندن رمان، به ویژه رمان‌های کلاسیک باشند. این کتاب، به درد کسانی که با مطالعه داستان‌های آبکی، ذائقه خود را مسموم کرده‌اند، نمی‌خورد.

در نهایت دوست دارم شما را مهمان قسمتی از توصیف‌های شاهکار او کنم یکی از جملات قصارش را تقدیم‌تان کنم و این یادداشت را به پایان برسانم:

«کسانی که جلو همه ایستاده بودند قبلا از امواج گلوله ها بر زمین افتاده بودند. کسانی که هنوز زنده بودند به جای آنکه خود را به زمین بیندازند، سعی داشتند به میدان کوچک برگردند.

وحشت مانند دم اژدها می جنبید و آن ها را همچون موجی متراکم، به سمت یک موج متراکم دیگر می راند که از انتهای دیگر خیابان، با جنبش دم اژدها، به آنجا سرازیر شده بود.

در آنجا هم مسلسل ها بلاانقطاع شلیک می کردند. محاصره شده بودند. در گردبادی عظیم به دور خود می چرخیدند، گردبادی که رفته رفته قطر خود را از دست میداد، چون حاشیه اش درست مثل پوست پیاز، با قیچی های سیری ناپذیر و یکنواخت مسلسل ها چیده می شد.

بچه چشمش به زنی افتاد که در محوطه ای که به طور معجزه آسا از آن حمله در امان مانده بود، زانو زده بود و بازوان خود را صلیب وار بالا گرفته بود.

خوزه آرکادیوی دوم در لحظه ای که با چهره ی خون آلود به زمین افتاد و بچه را در آنجا به زمین گذاشت و قبل از آن که آن هنگ عظیم، محوطه ی باز و زن زانو زده زیر نور آسمان خشکسالی کشیده را در خود بگیرد، در آن دنیای قحبه صفتی که اوسولا ایگواران آن همه حیوانات کوچولوی آب نباتی فروخته بود، به زانو درآمد.»

اما دلنشین‌ترین جمله‌ی تمام کتاب این بود که:

«روزی که قرار بشود بشری در کوپه درجه یک سفر کند و ادبیات در واگن کالا، دخل دنیا آمده است.»

راست می‌گوید؛ به نظر من هم همین‌طور است.

عجیب نیست آقا مسعود؟!

از یه طرف، این تعریفِ شما از صدسال تنهایی، انصافاً دهن آدمو آب میندازه.

ولی از یه طرف دیگه، بعضیا میگن که خیلی بدرنخوره و الکی معروف شده.

نظرتون چیه؟

به نظر من عجیب نیست علیرضا جان.
صدسال تنهایی از جمله آثاریه که بعضی ها هیچ ارتباطی باهاش برقرار نمیکنن و بعضی های دیگه حسابی شیفته ش میشن.
این قضیه به نظر من چندتا دلیل داره:
  1. سبک نگارش اثر: این کتاب، در سبک «رئالیسم جادویی» یا «سوررئالیسم» نوشته شده. اگر بخوام خیلی مختصر توضیح بدم، توی این سبک همه چیز واقعیه غیر از یک (یا چند) عنصر فراواقعی که با عقل جور در نمیاد. همین مسئله باعث میشه یه عده طرفدار این سبک باشن و یه عده، زیاد باهاش ارتباط برقرار نکنن. 
  2. قلم مارکز: قلم مارکز، روایت محوره. انگار مادربزرگ پیری داره زیر کرسی برای نوه هاش قصه تعریف میکنه. این نوع نوشتن هم طرفدارای خاص خودشو داره.
  3. تعدد شخصیت ها و تشابهات اسمی: صدسال تنهایی، داستان چند نسل از خانواده ی «بوئندیا»س. توی این خاندان، افرادی هم هستند که یک اسم دارن! مثلا توی ایران خودمون هم خیلی داریم که اسم پدر بزرگ و نوه هر دو محمد یا... باشه. به علاوه این که، تعداد شخصیت های داستان زیادن که این یه مقدار گیج کننده س. برای همین بعضی ها زود خسته میشن و عطای کتاب رو به لقاش می بخشن.
به نظر من خوندن صدسال تنهایی برای کسی که تازه رمان خواندن رو شروع کرده، تجربه ی خیلی دلچسبی نخواهد شد. چون پیچ و خم های قصه و تعدد و تشابه شخصیت ها، گیرش میندازه و خسته ش میکنه. منتها کسی که زیاد رمان میخونه، احتمالا با این کتاب، ارتباط خوبی برقرار خواهد کرد.
یه پیشنهاد هم دارم: موقع خوندن کتاب، برای این که گیج نشی و شخصیت ها رو با هم دیگه اشتباه نگیری یه شجره نامه از خانواده «بوئندیا» برای خودت بکش. البته کتاب چاپ انتشارات امیرکبیر خودش این شجره نامه رو داره. 
برای مطالعه هم حتما از ترجمه «بهمن فرزانه» یا «کاوه میرعباسی» استفاده کن که روان تر هستن و راحت تر فهمیده میشن. بقیه ی ترجمه ها به پیچیدگی کتاب اضافه میکنن.
خوشحال میشم اگه تصمیم گرفتی بخونیش، از تجربه ت با صدسال تنهایی بنویسی و منم توش شریک کنی.

چه توضیح دقیقی... سپاس. والا اینجوری که خودم رو میشناسم، فعلاً برای ذهن من سنگینه این کتاب. :)

من خیلی رمان نخوندم تاالان، به جز رمان های معروف یا توصیه شده‌. به خاطر همین، معمولاً از کنار رمان ها با احتیاط گام برمیدارم که مبادا اثر بدی داشته باشن. شما با این رفتار موافقید؟ 

خواهش میکنم. وظیفه س :)
من با دیدگاه دوستی موافقم که میگه: «از یک جایی به بعد دیگر خود کتابها، کتاب بعدی را مشخص می‌کنند.» (+)
این حرف خیلی درستیه. وقتی چندتا کتاب در یک موضوع خاص میخونی، خودت میفهمی بهتره برای قدم بعدی سراغ چه کتابی بری و چه کار کنی. البته برای کمک میشه از ابزارهایی مثل goodreads هم کمک گرفت که به نظرم خوت باهاش آشنایی.
ولی نمیفهمم منظورت از «اثر بد داشتن رمان» چیه؟ من شخصا خواندن هر متنی رو پیشنهاد نمی‌کنم. از کتاب های زردی که بازار رو قبضه کردن دل خوشی ندارم و به همه پیشنهاد میکنم محتاطانه کتاب انتخاب کنن چون ما اینقدرا هم وقت نداریم که بخوایم هرچی نوشته شده رو بخونیم! منتها احتیاط گاهی جنبه وسواسی میگیره و این چیز خوبی نیست.

منظورم این بود که ممکنه بعضی از رمان‌ها اثر بدی روی روح و روان آدم به جا بذارن. مثلاً از خیلی‌ها شنیدم که «بوف کور» صادق هدایت، بسیار ادبی و خوش‌قلمه امّا فضای به شدّت تاریک و سیاهی رو نشون میده که خوندنش جز ضرر، فایده‌ای نداره. طوری که بعضی‌ها با خوندن همین کتاب به راه‌های باریک و خطرناک رفتن.

همچنین رُمان با کتابهای عقیدتی یک تفاوت داره. کتاب های عقیدتی، مالِ هر مکتب و آیینی، حرفهاشون رو واضح میزنن و شما میتونی که قبول کنی یا نکنی. امّا رُمان، حرفهاش رو با جادوی ادبیّات میزنه و ممکنه که آدم ناخودآگاه برخی از باورهای غلط نویسنده رو بپذیره؛ چه باور خوب و چه باور بد. درست مثل سینما.

به این دولیل، من وسواس خاصّی در کتاب خوندن دارم. امّا اگه کسی مثل شما یک رمان رو معرّفی کنه، برای من انگار یک جواز صادر میشه برای بی خطر بودن اون کتاب. البته شاید بگید که من زیادی نازک‌نارنجی رفتار میکنم و این رفتار به نوعی فرار از روبرو شدن با عقاید جدیده و نه تنها خوب نیست، که خطرساز هم هست.

به هرحال، نمیدونم که چقدر با حرفهای من موافقید. :-)

علیرضا جان بخش زیادی از حرفات رو قبول دارم. اما به نظرم هر آدمی، باید متناسب با شرایط خودش تصمیم بگیره چی بخونه یا چی نخونه و در این مورد یه حکم کلی نمیشه داد؛ که مثلا چون «بوف کور» فضای سیاه و تاریکی داره، خوندنش برای هیچکس خوب نیست، پس طرفش نرید!
اما در کنار این، به نظرم میشه از پیشنهادات کتابخون‌ها استفاده کرد. سیرها و پیشنهادات مطالعاتی زیادی توی اینترنت ارائه و یا حتی چاپ شدن (مثل کارهای مجموعه مسیر، برای مثال کتاب مسیر 1) که برای کسایی که نمی‌دونن می‌خوان چی بخونن یا از کجا باید شروع کنن، گزینه‌های مناسبی هستن. (خودمم تا چند وقت دیگه صفحه‌ی پیشنهادات ملوکانه رو به همین منظور تکمیل می‌کنم!)
ضمنا فکر می‌کنم اگه با یه کتابخون حرفه‌ای ارتباط داشته باشی، می‌تونه تا حد زیادی توی انتخاب کتاب بهت کمک کنه و از یه جایی به بعد هم دیگه خودت متوجه میشی نوبت رفتن سراغ کدوم کتابه.
نکته پایانی: فکر می‌کنم مجموعه یادداشت‌های سنیوریتا در باب کتاب و کتابخوانی (+) هم می‌تونه برات مفید باشه. نگاهی بهش بنداز :)

«هر آدمی باید متناسب با شرایط خودش تصمیم بگیره...» بله خیلی حرف خوبیه.

«مثل کارهای مجموعه مسیر، برای مثال کتاب مسیر 1...» فوق العاده بود! جالب‌تر اینکه طاقچه هم اون رو در قسمت بی نهایت قرار داده! به زودی میرم سراغش. بنظرم همون چیزی باشه که من دنبالشم. خیلی سپاس. :)

صفحه ی ملوکانه‌ام که من همیشه مشتاق خوندنش هستم. :)

خیلی هم عالی :)))
موفق باشی پسر...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan