دولت‌خانه | مسعود پایمرد

چه به از دولت لطف سخن و طبع سلیم


من ادواردو نیستم!

من ادواردو نیستم

من ادواردو نیستم نام کتابی است از انتشارات شهید ابراهیم هادی که (طبق عنوان فرعی اثر) حاوی 72 داستانک از زندگی ادواردو آنیلی، ثروتمندترین شهید شیعه و تنها فرزند پسر سناتور جیانی آنیلی است.

با این حال، به گمان من، ما در این کتاب با داستانک (به تعریف علمی و ادبی آن) مواجه نیستیم و محتوای کتاب چیزی از نوع خاطره نگاری یا بیوگرافی است.

ادواردو، شخصیت بسیار جالب و قابل احترامی است. کسی که با وجود ثروت سرشار، چشم روی همه‌ی مظاهر و ظواهر دنیا می‌بندد و علی‌رغم مخالفت‌های بسیار خانواده و اطرافیان، از راهی که آن را حقیقت یافته دست نمی‌کشد.

فکر می‌کنم جای این‌جور آدم‌ها، در جهان -لااقل در روزگار ما- خیلی خالی است. آدم‌هایی که برای رسیدن به حقیقت تلاش می‌کنند و آنگاه که آن را یافتند، به هیچ وجه دست از عقیده‌شان نمی‌کشند و تا پای جان در راه آن ایستادگی می‌کنند.

اما، گذشته از این‌ها و جدای از احترامی که برای ادواردو قائلم، کتاب نمره‌ای بیش از متوسط نمی‌گیرد. پرداخت داستانی آن چنان که باید قوی نیست و در نگارش ضعف‌های جدی دارد.

البته برخی از مشکلات اثر با ویراستاری قابل حل بودند، ولی گویا ناشر از این بابت زحمتی به خود نداده است؛ که با توجه به تیراژ بالای کتاب و چاپ‌های مکرر آن، جای تعجب دارد.

متاسفانه این تجربه، و تجربه‌ی پیشین من از خواندن کتاب سه دقیقه در قیامت که چاپ همین انتشارات است، این گمان را در ذهن من ایجاد کرد که احتمالا ناشر محترم، چندان اهمیتی برای کیفیت نهایی اثر قائل نیست و بیشتر به دنبال چاپ عناوین بیشتر و با سرعت بالاتر است. هرچند امیدوارم این پندار، صحیح نباشد و اصلاح خطاهای موجود، سهوا فراموش شده باشند.

ایراد دیگر این کتاب را، می‌توان عدم ذکر هیچ‌گونه منبعی برای مطالب دانست که این امر، به اعتبار اثر لطمه‌ی جدی وارد کرده است. هرچند واضح است که مطالب کتاب، نقل خاطرات دوستان ادواردو است، با این وجود، ذکر برخی از این نام‌ها، می‌توانست تا حد زیادی از این مشکل بکاهد.

با وجود مشکلات یاد شده، کتاب، نثر روانی دارد و برای آشنایی گروه سنی نوجوان (دانش‌آموزان دوره‌ی متوسطه‌ی اول و دوم) با ادواردو آنیلی مناسب است.

همچنین با توجه به حجم کم و نثر روان اثر، می‌توان آن را به عنوان قدم‌های نخست کتابخوان شدن به کسانی که در آغاز راه مطالعه هستند پیشنهاد کرد.

در مجموع، اگر تا کنون نام ادواردو آنیلی را نشنیده‌اید یا چیز زیادی از او نمی‌دانید، مطالعه‌ی این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنم. در غیر این صورت، من ادواردو نیستم چیز جدیدی برای شما نخواهد داشت.

برشی از کتاب:

 ایگورمن، روزنامه نگار ایتالیایی که ادواردو را دیده بود و عشق و علاقه‌اش را نسبت به امام خمینی از نزدیک مشاهده کرده بود، گفته بود: «به عقیده‌ی من، آیت الله خمینی ادواردو را سحر کرده است. و الا چنین شیفتگی نسبت به یک انسان، آن هم فقط در یک دیدار، از محالات است، از محالات...

 راه‌های دسترسی به کتاب:

 


قرنطینه و پاندمی روزمرگی

قرنطینه در دوران کرونا

پیدایش کرونا، شیوع گسترده‌ی آن و ایجاد پاندمی، شرایط ویژه‌ای را برای همه‌ی انسان‌ها در سرتاسر کره‌ی خاکی رقم زد.

با شیوع جهانی کرونا، پدیده‌ای به وقوع پیوست که لااقل برای انسان زاده‌ی سده‌های 20 و 21، عجیب و غیرقابل باور بود. انسان دنیای پست مدرن، شاید هیچ‌گاه گمان نمی‌کرد روزی به چنین شرایط سخت و گرفتارکننده‌ای دچار شود.

صحنه‌هایی که سال‌ها، تماشایشان روی پرده‌ی سینما، جزء تفریحات بشر محسوب می‌شد بالاخره در دنیای واقعی اتفاق افتاد و داستان‌هایی که روزگار طولانی تنها زاده‌ی تخیل نویسندگان و کارگردانان بود، این بار به صورت کاملا طبیعی، همه را با خود درگیر کرد.

در چنین شرایطی، دولت‌های بسیاری برای حفظ جان شهروندان خود، قوانین محدودکننده‌ی عبور و مرور وضع کردند و بسیاری از مردم، برای پیشگیری از ابتلاء به بیماری، به صورت اجباری یا خودخواسته، وارد قرنطینه شدند.

این قرنطینه، برای برخی کوتاه و برای عده‌ای دیگر طولانی بود. برای برخی از انسان‌ها، همچون من، نیز کماکان به صورت کج‌دار و مریز ادامه دارد.

اما فارغ از مدت قرنطینه، به گمان من، این اتفاق، تجربه‌ی مشترک اغلب انسان‌های قرن بیست و یکم است و باعث نوعی مفاهمه‌ی جهانی بین بشریت خواهد شد.

در سال‌های آینده، تمام کسانی که از این اتفاق جان سالم به در برده باشند، خاطرات یکسانی از این روزها برای فرزندان و نوادگانشان تعریف خواهند کرد.

در این نوشتار، قصد دارم به بهانه‌ی اوج گیری مجدد کرونا و آغاز دوباره‌ی محدودیت‌ها، در مورد قرنطینه، بخشی از تجربه‌ی مشترک ما از همه‌گیری،  با شما صحبت کنم.

 قرنطینه و خانه‌نشینی، هرچند سخت و طاقت‌فرسا باشد، ارمغان کرونا برای انسانی است که در هیاهوی جهان پرسرعت امروزی گرفتار شده و فرصت بسیاری از کارها را به خاطر عقب نیفتادن از قافله‌ی جهان از دست داده بود.

آدمی، در این خانه‌نشینی اجباری یا اختیاری فرصت یافت بیش از پیش برای «خودش» وقت بگذارد و با «خودش» وقت بگذراند.

این اتفاق، تجربه‌ای است که به احتمال بسیار زیاد، دیگر هرگز تا پایان عمرمان تکرار نخواهد شد. پس خوب است فرصت را غنیمت بشماریم و از این موقعیت پیش آمده، نهایت استفاده را ببریم.

اما همه‌چیز به این سادگی نیست. قرنطینه و حضور تمام وقت در خانه، هرچند در ظاهر ساده و آسان می‌نماید، اما سراسر چالش است، و بزرگ‌ترین چالش آن، گرفتار شدن به روزمرگی است.

گرفتاری مسری و عجیبی که همه را درگیر کرده، از حد یک مشکل شخصی فراتر رفته و حالا تبدیل شده است به: پاندمی روزمرگی!


یادداشتی بر کتاب سه دقیقه در قیامت

سه دقیقه در قیامت

مدتی بود از چند نفر، نام کتاب «سه دقیقه در قیامت» را می‌شنیدم. این بود که وقتی طاقچه آن را بین لیست پیشنهاداتش به من قرار داد سراغش رفتم و مطالعه‌اش کردم.

کتاب، روایتگر یک تجربه‌ی نزدیک به مرگ (NDE) است. تجربه‌های نزدیک به مرگ، به مواردی گفته می‌شود که در آن‌ها، در اثر سانحه‌ای، روح برای لحظاتی از بدن جدا می‌شود و سپس به جسم بازمی‌گردد. برخی از کسانی که این قبیل حوادث را از سر گذرانده‌اند، پس از به هوش آمدن، موارد عجیب و جذابی را برای دیگران تعریف کرده‌اند.

این اولین تجربه‌ی من از خواندن کتاب‌های روایتگر NDE بود و از همین رو، در این یادداشت در مقام مقایسه‌ی این کتاب، با سایر کتاب‌های مشابه این حوزه نیستم.

در مجموع، کتاب کوتاه و خواندنی است و می‌شود در یک یا دو نشست آن را به پایان رساند. محتوا، به سه بخش تقسیم می‌شود:


25 سال، تمام!

تولد 25 سالگی

شد 25 سال؛ بی کم و کاست. حالا بدون تعارف ربع قرن زندگی کرده‌ام! زمان کمی نیست برای تجربه کردن و بزرگ شدن. زیاد هم هست.

اگر درخت زاده می‌شدم، همینک درخت تناوری بودم. با شاخه‌هایی بلند و سایه‌ای وسیع. درختی که شاید سایبانی می‌شد برای پیاده‌ای، یا غذایی می‌داد به گرسنه‌ای.

ولی تقدیر چنین بود که به قامت، انسان زاده شوم. روی دو پا بایستم و به زینت اندیشه مفتخر گردم.

بیست و پنج سال، زمان خوبی است برای دیدن، شنیدن، لمس کردن و دریافتن؛ و فرصتی کافی برای بار گرفتن و رسیدن.

هرچند در آستانه‌ی ورود به بیست و ششمین سال، احساس می‌کنم هنوز به آن اندازه که باید، بار نگرفته‌ام، و به آن اندازه که نیاز است ندیده‌ام، نشنیده‌ام و درنیافته‌ام، ولی تجربه‌های تازه‌ای کسب کرده‌ام، در مسیری جدید گام نهاده‌ام و قدم‌های کوچکی برداشته‌ام که استمرار در آن‌ها، نویدبخش دستاوردهای شیرین است.

به یاد دارم استاد گرانقدری می‌گفت: «تا سی سالگی زمان بار گرفتن است، و پس از آن، زمان ثمر دادن. بکوشید تا فرصت باقی است بار بگیرید که در ادامه، بی‌ثمر نمانید.»

از همین روست که به آن‌چه اکنون دارم قانع نیستم و می‌کوشم بیشتر بار بگیرم، تا مبادا فردا در بی‌ثمری گرفتار شوم.

با این همه، پذیرفته‌ام که زندگی برای هیچ‌یک از ما، فرش قرمز پهن نکرده است. این ماییم که میهمان ناخوانده‌ی این سفره‌ی هزار رنگ و این خانه‌ی هزار مهمان شده‌ایم و ناچاریم با قواعدی که خود برایمان تعیین می‌کند، بازی کنیم. عمری محدود داریم و بضاعتی اندک، و باید با همین بسازیم.

معلوم نیست فردا که بیاید، زندگی چه گرفتاری جدیدی برای ما دست و پا کند و کدام نیرنگ تازه را از آستین بیرون بکشد.

کسی نمی‌داند من چندسال دیگر زندگی می‌کنم، خودم نیز. شاید نقطه‌ی پایان دور باشد، شاید نزدیک. ولی به گمانم بهتر آن است که تا زنده‌ایم، بکوشیم بی‌دستاورد، از این جهان کوچ نکنیم.

به قول معروف:

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد...

 

پی‌نوشت 1: شعر پایانی، به گمانم از ژاله‌ی اصفهانی است.

پی‌نوشت 2: پارسال تولدم مصادف با روز اربعین بود. امسال شده مقارن با یکم ربیع‌الاول. انشاالله به برکت ماه ربیع، ایام این سال، سراسر بهاری باشد.


زعفران و دلتنگی

امام رضا

زعفران و دلتنگی، دل‌گویه‌ای است از سر دلتنگی و دوری برای حضرت علی بن موسی الرضا (علیه‌السلام).

شب گذشته، به درخواست یکی از دوستان، این قطعه را آماده کردم و اینک در روز شهادت امام هشتم، تقدیم حضور شما دوست‌داران و ارادتمندان درگاه حضرتش می‌نمایم.

امیدوارم مورد پسند قرار گیرد.

شنونده و خواننده‌ی دیدگاه‌هایتان در خصوص این قطعه هستم. همچنین اگر دوست دارید شما هم مطلبی خطاب به امام هشتم، حضرت علی بن موسی‌الرضا (علیه‌السلام) بگویید، می‌توانید ذیل همین مطلب، حرف دلتان را بنویسید.

 

        دریافت مستقیم:


پادکست روزگار فارسی در هند

تاج محل در آگرا

روزگار فارسی در هند، یادداشتی است که تیرماه 1398 برای نشریه‌ی میم نوشتم و سپس در وبلاگ شخصی‌ام نیز بازنشر شد.

در این یادداشت به ماجرای پیدایی، گسترش و زوال زبان فارسی در شبهه‌قاره‌ی هند پرداخته و نقش کمپانی هند شرقی بریتانیا را در این اتفاق، بررسی کرده‌ام.

این روزها که به دنبال تمرین برای بهتر پادکست ساختنم، به نظرم رسید بد نیست پادکستی از همین یادداشت برای علاقمندان آماده کنم.

خوشحال خواهم شد که پس از شنیدنش، نظرتان را -هرچه که هست- با من در میان بگذارید.

 

جهت مشاهده یادداشت اصلی، اینجا کلیک کنید.

 

 

دریافت مستقیم:

دریافت مستقیم


در ستایش صدای سحرانگیز لارا فابیان

لارا فابیان

لارا فابیان را سال‌ها پیش، در میانه‌ی فیلم «رگ خواب» شناختم. جایی که کامران و مینا، در خودرو نشسته‌اند و آهنگ «دوستت دارم» در حال پخش شدن است.

آن روز، بعد از تماشای فیلم، به هر سختی بود، آهنگ را پیدا کردم و بارها و بارها، بی‌وقفه، به آن گوش سپردم. تحسین برانگیز و بی‌همتا می‌نمود. صدایی بی‌نظیر، که با یک ملودی مسحورکننده در هم آمیخته بود.

از همان روز طرفدارش شدم و آهنگ‌های زیادی از او گوش کردم. و از همان روز، به زبان فرانسوی علاقمند شدم. زبانی که طنین زیبای واژه‌هایش، جملات و عبارات عاشقانه را، زیباتر و جذاب‌تر نشان می‌داد.

لارا فابیان، متولد سال 1970 است و نخستین آلبوم موسیقی‌اش را در سال 1991 منتشر کرده. زنی با صدایی گیرا در بازه‌ی سوپرانو لیریک سبک: صدایی قوی، گرم و شفاف با طنینی محزون؛ که به پنج زبان زنده‌ی دنیا تسلط دارد و در هر کدام، آهنگ‌هایی شنیدنی را اجرا کرده است.

نخستین آشنایی من با این صدا، همان طور که گفتم، با آهنگ «دوستت دارم» اتفاق افتاد. «Je t’aime» (ژُ تم)، روایتگر خودافشایی‌هایِ پس از یک عشقِ به پایان رسیده است. روایتگر دوستت دارم‌هایی که در زمان خودش فریاد نشده، روایتگر افسوس برای یک عشق از دست رفته.

به گمان من، زیبایی صدای لارا فابیان، بیش از هرچیز، وابسته به احساس خالصی است که ورای آن در جریان است. احساس خالصی که حین خواندن بعضی از قطعات بیشتر فوران می‌کند و به جان شنونده سرازیر می‌شود.


یادداشتی بر کتاب دختری با هفت اسم

دختری با هفت اسم

نام «کره‌ی شمالی» را اغلب اوقات از تلوزیون شنیده بودم و هیچگاه در مورد آن احساس کنجکاوی نکردم. فکر می‌کردم کشوری آسیایی است که با آمریکا مشکل دارد و زیر بار قلدری‌های ناحق این ابرقدرت طمعکار نمی‌رود.

مدتی بعد، در پی گشت و گذار در اینترنت، مواردی توجهم را جلب کرد. از جمله گزارشی از وضعیت اسف بار نظامیان زن اهل کره‌ی شمالی (+) و نیز قحطی گسترده‌ای که در دهه‌ی 90 میلادی، باعث مرگ انسان‌های بسیاری در این کشور شده بود. (+)

پس از آن بود که در این مورد کنجکاوتر شدم و احساس علاقه کردم بدانم در این کشور مرموز و پنهانکار، واقعا چه چیزی در حال وقوع است. اما مطالب چندان شفافی در این باره وجود نداشت.

تا این که متوجه شدم برخی از کسانی که از این کشور گریخته‌اند، دست به نوشتن و انتشار سرگذشت خود زده‌اند. به نظر می‌رسید این تنها راه کسب اطلاعات بیشتر در این مورد باشد.

از آن‌جا که یکی از دوستانم به تازگی کتاب «دختری با هفت اسم» را به پایان رسانده و در مجموع آن را مثبت ارزیابی می‌کرد، تصمیم گرفتم سراغ همین کتاب بروم و در این مورد، بیشتر بخوانم.

کتاب، نوشته‌ی «هیئون سئو لی» و ترجمه‌ی «الهه علوی» است که توسط انتشارات  «کتاب کوله پشتی» چاپ شده و روایت خودنوشت سرگذشت دختری است که شبی از سر کنجکاوی از «رودخانه‌ی یالو» که مرز بین چین و کره‌ی شمالی است می‌گذرد و قدم در راهی می‌گذارد که او را با چالش‌های بسیاری مواجه می‌کند.


قطعه‌ی صوتی ماه پری

«ماه‌پری»، یکی از غزل‌هایی است که بسیار دوستش دارم. به گمانم، هنرمندانی که می‌گویند همه‌ی آثارم مثل فرزندانم هستند و همه را یکسان و یک اندازه دوست دارم، حرف‌های کلیشه‌ای می‌زنند.

من فکر می‌کنم بعضی از آثار، به واسطه حس و حالی که هنرمند موقع خلق آن‌ها داشته، یا به دلیل خاطره‌ی شیرینی که با آن همراه شده، یا به دلایل دیگر، عزیزتر و شیرین‌تر هستند. حتی اگر خود شخص، این حرف را فاش نگوید!

برای من هم این غزل، به دلایل متعدد، یکی از دوست داشتنی‌ترین‌هاست. با خودم فکر کردم چه قطعه‌ای می‌تواند بهترین شروع برای رادیو همایونی باشد؟ و پاسخ روشن بود. قطعه‌ای که دوست‌تر می‌دارمش!

پس، غزل ماه‌پری را با خوانش خودم تقدیم حضورتان می‌کنم. امیدوارم مورد پسند واقع شود.

این قطعه را چندی قبل در وبلاگ قرار داده‌ام. اگر تمایل به دیدن متن شعر دارید، می‌توانید آن را در اینجا مشاهده کنید.

 

لینک دانلود مستقیم:

پی‌نوشت: این نخستین پادکستی نیست که تولید کرده‌ام، اما کوشیده‌ام نخستین پادکست باکیفیتم باشد. هرچند درباره‌ی کیفیت کار، چندان مطمئن نیستم. خوشحال می‌شوم نظراتتان را در این باره بدانم.

 


افتتاحیه رادیو همایونی

رادیو همایونی

مدت‌ها در این فکر بودم که در دولتخانه، یک رادیو داشته باشم. رادیویی که صدای من باشد و بتوانم از طریق آن، به شیوه‌ای جز نوشتن، آن‌چه را که دوست دارم با مخاطبانم در میان بگذارم. اما برای این کار، فرصت مناسب پیدا نمی‌کردم.

در اولین فرصتی که دست داد، نخستین قدم را برای این کار برداشتم و به بازار رفتم و میکروفون خوبی خریدم تا بتوانم صدای باکیفیتی ضبط کنم. قدم بعدی ساخت صفحه‌ای برای رادیو و طراحی منوی ورودی برای بخش «وزارتخانه‌ها» و در نهایت افزودن این بخش به منوی بالای صفحه بود که این هم امروز انجام شد. حالا همه‌چیز آماده است.

اینجا «دولتخانه» است و من اسم رادیویش را «رادیو همایونی» گذاشته‌ام. این را عنوانی از سر غرور تصور نکنید. به هرحال به قول مظفرالدین شاه در سریال کمال الملک:

همه‌چیزمان باید به همه‌چیزمان بیاید!

در رادیو همایونی، اشعار مورد علاقه‌ام را خواهم خواند و با شما به اشتراک خواهم گذاشت. نسخه‌ی صوتی بعضی از یادداشت‌ها را نیز قرار خواهم داد. همچنین اگر روزی تصمیم به تولید مجموعه پادکستی گرفتم، اینجا نخستین بستر برای انتشارش خواهد بود. به جز این‌ها شاید خوانش داستان و متون فاخر ادبیات کلاسیک یا مواردی از این دست نیز به مطالب این موضوع اضافه شود. همچنین موضوع اصلی برای یادداشت های مرتبط با موسیقی که دارای قطعه‌ای برای شنیدن باشند، همین صفحه خواهد بود.

از این رو که ایجاد هر سازمان تازه‌ای، نیاز به آیین افتتاح دارد، این یادداشت در حکم افتتاحیه‌ی رادیو همایونی بود! امیدوارم از شنیدن آن‌چه به زودی در این صفحه قرار خواهد گرفت، لذت ببرید.

به این خانه‌ی محقر خوش آمدید. در این‌جا یادداشت‌ها، دغدغه ها و تجربه های نگارنده را خواهید یافت.
بهانه ی ساختن این خانه، دوست عزیزی است که مرا، انسانی که مدت‌ها از نثر فاصله گرفته بود را، هم به نوشتن معتاد کرده است. در این‌جا به هرگوشه‌ای سرک خواهم کشید و از هر چیزی خواهم نوشت. بدیهی است منبع و ماخذ کلیه‌ی یادداشت‌های فاقد منبع، ذهن نویسنده است.
امید است آن‌چه نوشته ام و خواهید خواند، مقبول افتد...
کتاب‌های من

آخرین کتاب‌هایی که خوانده‌ام

حسن و دل
really liked it
در نوع خود کتاب جالبی است. داستانی عرفانی است که به طریق تمثیل ماجرای عشق "دل" پسر پادشاه یونان، "عقل"، را که در "قلعه ی بدن" حکومت می کند به "حُسن" دختر پادشاه مشرق، "عشق"، که در شهر "دیدار" ساکن است روایت می کند. دل در حقیقت طالب آب ح...
tagged: literature
منجنیق
really liked it
حسین صفا، در این کتاب تصویر جدیدی از غزل فارسی را ارائه می کند. تصویری که در عین شباهت هایش به تصویری که از غزل کلاسیک مشهور در ذهن مان داریم دارای تفاوت هایی نیز هست. تفاوت هایی آن چنان عمیق که گاه حتی شاید مجبورمان کند نام غزل بر اشعار...
tagged: literature and poet
صد سال تنهایی
it was amazing
صدسال تنهایی را نخوانده‌ام، با آن زندگی کرده‌ام. کتاب بی‌نظیری است. با قلمی شیوا و روان و توصیفاتی بدیع و حیرت انگیز. با سبکی منحصر به فرد -رئالیسم جادویی- و جاسازی عناصر خیالی و غیر واقعی در بافت دنیایی واقعی، آن هم چنان ممزوج به یکدیگر...
tagged: literature and novel
ناصر ارمنی
really liked it
در میان داستان ها، "زمزم" را بیش از بقیه دوست داشتم. اغلب پایان بندی ها را پسندیدم. هرچند با برخی از آنها ارتباط برقرار نکردم. در مجموع، به گمانم امیرخانی در نوشتن داستان بلند، توانمندتر از داستان کوتاه است.
tagged: literature and short-story
کافه پیانو
it was amazing
هرکس هرچه می‌خواهد بگوید! من حس می‌کنم کافه پیانو یکی از بهترین رمان هایی است که این سال‌ها خوانده ام. لحن گیرا و صمیمی کتاب، به علاوه فضای زنده و جذاب آن چیزی است که در هر کتابی پیدا نمی‌شود. لحنی آن‌قدر گیرا که وقتی کتاب را باز می‌کنید...
tagged: literature and novel

goodreads.com
Designed By Erfan Powered by Bayan